728 x 90

اندیشه کردند، به ایران گفتند خورشیدش کجاست

مجاهدان شهید مهدی حسنی و بهروز احسانی
مجاهدان شهید مهدی حسنی و بهروز احسانی

این راه و جست‌وجو را

این عشق و گفت‌وگو را

پایان نباشد و نیست

در دفتر زمانه.

مهدی حسنی در آستانه‌ی اعدام و با شناخت و انتخاب مرگ، به کودک‌اش نکته‌ها و درس‌های زندگی می‌آموزد. با آرامشی چون انتظار پگاهان در برآمدن خورشید، برای خانواده‌اش نقشه‌مسیر روزهای پس از خود را ترسیم می‌کند. این‌گونه، مرگ را نقطه‌ی ناگهانی و ناگزیر می‌پندارد و در عبور از آن نقطه، امتداد راه را در چشم‌انداز آرمان آزادی برای عزیزانش توصیف می‌نماید. بدین‌سان، هیچ ابهامی در فهم فلسفیِ مرگ ندارد، که حتی در گام‌های نزدیک شدن به آن هم از تکاپو در اندیشیدن و تصویرنگاری آینده، در گفت‌وگو با آرمان آزادی بازنمی‌ایستد.

آرمان آزادی چیست؟ آن معبود محبوب انسانی‌ست که انسان‌ها در رسیدن به آن، نهایتٍ مسؤلیت‌پذیری و شناخت هستی جهان و هستیِ خود را درمی‌یابند. آن میعادگاهی که هر وجود انسانی، نخست با خویش و سپس با هستیِ پیرامون خود یگانه می‌شود. گل‌های سرخی که زیر تابش خورشید عمر خود،‌به آن معبود محبوب دست یافته‌اند، «فروتنانه خود را بر خاک می‌گسترند»[۱].  حضور و غیاب و نام اینان،‌ هم قصه‌اند که باید دانست‌شان، هم نغمه‌اند که باید خواندشان، هم درد مشترک‌اند که باید فریاد کردشان[۲].

 

فقط یک «جان شیفته»ی مشتاق زندگی و فاتح مرگ می‌تواند نظام و ساختار مرگ‌زا و مرگ‌زی را تبیین کند. بهروز احسانی پس از اطلاع از حکم اعدامش، مخاطب خود را نه قاضی مرگ‌اندیش و عقده‌گشای مرگ‌نوشت، بلکه مخاطب را مردم ایران می‌داند که برای‌شان برخاسته تا سپر حقوق‌شان در برابر اشغال‌گران ولایت‌مدار باشد. بهروز رو به خورشید نجات مردم ایران،‌ پیامش را به آن‌ها می‌گوید: «از این نظام اعدامی جز این برنمی‌آید. من بر سر جانم با کسی چانه نمی‌زنم و آماده‌ام تا جان ناچیزم، فدیه راه رهایی مردم ایران باشد».

 

تنها «سر موضع» بودن است که «اوج سرفرازی» را می‌آفریند. یک مبارز راه‌آشنا، آفریننده و کاشف معناهای مسیر آزادی‌ست. جان مهدی حسنی و بهروز احسانی، نخست به فتح این «اوج» نایل شده است. از آن اوج است که بهروز روز ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ در واپسین پیامش از زندان، روشناییِ «سر موضع»‌ بودن را نجات ایران از شب‌ترین ظلام استبداد فقاهتی ــ حوزوی می‌داند و فریاد می‌کند: «ما مطلقاً، مطلقاً تحت هیچ شرایطی تسلیم این رژیم خون‌ریز و جنایت‌کار نخواهیم شد. هیهات  منا‌الذله». به‌راستی که این فریاد، ترجمان مادی و ملموس و عینیت‌یافته‌ی چنین ندایی در بیش از نیم قرن پیش است: «ای کاش، ای کاش/ می‌توانستم این خلق بی‌شمار را / بر شانه‌های خویش بنشانم / تا با دو چشم خویش ببینند / که خورشیدشان کجاست»[۳].  

 

اتهام‌ بهروز و مهدی و هزاران‌هزار چون اینان، می‌تواند از منظر قاضیِ حکومت‌نشان، «بغی، محاربه، افساد فی‌الارض، تبانی علیه امنیت ملی» عنوان شود؛ اتهاماتی که ۴۶ سال است مبنای آن‌ها را منافع حکومت در تبانی با سلطه‌ی مطلق ولایت فقیه دست‌وپا می‌کند و هیچ مبنای حقوقی و قضاییِ مستقل و بین‌المللی ندارند. ولی در یک مبارزه‌ی آزادی‌خواهانه علیه سلطه‌ی استبدادگرایانه، واژه‌های اتهامی که قاضیِ حافظ منافع استبداد و استثمار ردیف می‌کند، اعلام شکست و ناتوانی از پاسخ به آزادی و حق مبارزه برای آن هستند؛ حقی که منشور حقوق بشر بین‌الملل برای هر وجود نوع بشر بنیاد گذاشته است. این خیل قاضی‌القضات حکومت‌منش، چهار دهه است که از آزادی شکست خورده‌اند، از اختیار انسانی شکست خورده‌اند، از حق داشتن عقاید متفاوت شکست خورده‌اند، از برابری زن و مرد در تمام حقوق سیاسی و اجتماعی شکست خورده‌اند، از حق انتخاب پوشش شکست خورده‌اند، از تجدد در سیاست و پویایی در عقیده شکست خورده‌اند، از برابری انسان‌ها در حقوق سیاسی و اجتماعی با تنوع باورها شکست خورده‌اند. اینان احکام عقده گشای شکست‌هایشان را صادر و امضاء می‌کنند؛ از این‌رو دشمن‌ترین دشمنان حقوق و قضا و وکالت هستند.

 

خامنه‌ای دیرسالی‌ست که در بن‌بست مطلق، شلیک کور می‌کند. نظام متکی بر قاضی‌های مرگ‌نوشت و دستاربندان دزدسرشت، ابتر است. در تمامیِ جبهه‌ها از حیات انسانی و ارزش‌های نگاهدارنده‌ی آزادی و اختیار شکست خورده است. اعدام بهروز و مهدی، افشاندن بذرهای خشم و نفرت بیشتر در زندان‌ها، در شهرها، در حافظه‌ها و در اراده‌های مطمئن‌ برای عبور قاطع از نظام مرگ‌نوشت و دزدسرشت ولایی ــ آخوندی است.

امروز ایران‌زمین بیش از دیروز به ورق زدن برگ شب‌ترین ظلام تاریخ خود می‌اندیشد. اگر «اندیشیدن» به‌معنی »خطر کردن» است، گل‌های سرخ محبوب آزادی هم‌چون بهروز و مهدی و هزاران چونان اینان، خطرهای راه را اسم به اسم فتح نموده‌اند. روشنایی‌گستران این فتح، همان ندایی‌ست که ایران را می‌خواند تا «باورش شود که خورشیدش کجاست».

 

پی‌نوشت:

[۱] احمد شاملو، کاشفان فروتن شوکران، شعر «میلاد آن که عاشقانه بر خاک مرد».

[۲] همان، شعر «عشق عمومی».

[۳] همان شعر «با چشم‌ها».

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/4325abcc-ead4-42f3-b867-314efee126af"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات