عاشورا، حماسهای ماندگار
حماسه جاودان عاشور، با گذشت بیش از ۱۴قرن، همچنان بر تارک مبارزات رهاییبخش خلقهای تحت ستم میدرخشد. طنین این حماسهٔ ماندگار، پرانرژی، خاموشیناپذیر و رویان به رنجدیدگان و رنجبران تاریخ درس ایستادگی در برابر ستمکاران میدهد. این قیام قیامهای فرزند انسان، بر علیه جبر کور با ترسیم طاق بالابلند فدای تمامعیار اثبات میکند که با این کلید راهگشا میتوان همهٔ بنبستها و نبایدها را در هم شکست.
ارتجاع اموی و قتلعام دودمان پیامبر
در بررسی جوانب مختلف این حماسهٔ تاریخی یک سؤال همواره ذهن ما را به خود مشغول میکند. راستی چه شد که ۵۰سال پس از رحلت پیامبر، ارتجاع اموی موفق شد شرایطی را بهوجود بیاورد که خاندان عقیدتی و نزدیکترین یادگاران ایدئولوژیک پیامبر را قتلعام کند. فرزندانش را سر ببرد و زنان و دخترانش را به اسارت ببرد؟ توجه داشته باشیم که این اقدامات نه توسط دشمنان خارجی که از سوی حکومتی انجام شد که مدعی جانشینی پیامبر بود و به نام اسلام دست به گسترش مرزهایش در بیرون از قلمرو دولت اسلامی میزد.
تعارض دو اسلام سراپا متفاوت
برای پاسخ به این سؤال، لازم است به این موضوع اشاره کنیم که در طیف پیروان پیامبر، از همان سالهای نخستین هجرت او به مدینه، کسانی بودند که تلاش داشتند منافع طبقاتی و وابستگیهای اشرافی خود را به اسلام تحمیل کرده و این آیین یکتاپرستی را با این منافع تطبیق دهند. بین دیدگاه پیامبر که مبتنی بر برادر و برابر دانستن تمام انسانها بود با آن طبقهٔ اشراف یا مدافع سیادت اشراف گاهگاه تعارض رخ میداد.
درسی تکاندهنده از سورهٔ عبس
در مورد تفاوت دو اسلام با دو خاستگاه طبقاتی، یک مثال تاریخی را با استناد به قرآن یادآوری میکنیم.
«سورهٔ عبس»
شأن نزول این سوره به هنگامی برمیگردد که پیامبر اسلام با تعدای از سران و اشراف قریش جلسه داشت. نابینایی به نام عبدالله بن مکتوم بیخبر وارد این جلسه شد و با صدای بلند از پیامبر خواهش کرد که به او پند و اندرز بدهد. پیامبر هم که همواره در معرض بمباران تبلیغاتی بود که طرفداران تو همه از افراد پیر و کور و فقیر و پابرهنهٔ جامعه هستند، با شنیدن صدای عبدالله روی در هم کشید و جواب او را نداد تا بهانهیی به دست سران و اشراف نداده باشد. ناگهان این آیهها نازل شد:
عَبَسَ وَ تَوَلَّی (۱) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی (۲) وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی (۳) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری (۴) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنی (۵) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی (۶) وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّی (۷) وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعی (۸) وَ هُوَ یَخْشی (۹) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی (۱۰)
چهره درهم کشید و روی گرداند ـ از اینکه مرد کوری نزد او آمد ـ وتو چه میدانی شاید او تزکیه شده باشد ـ یا یادآور شود و آن یادآوری سودش بخشد ـ اما آن که احساس بینیازی میکندـ پس به او روی میآوری و دل میسپاری؟ ـ فکر میکنی اگر هم پاک نشود، مسئول ـ و اما کسی که شتابان به سوی تو آمده ـ و خشوع میوزد ـ و تو از او با بیاعتنایی روی میگردانی.
به قول مولوی:
احمدا اینجا ندارد مال سود سینه باید پر ز عشق و درد و دود
اعمی روشندل آمد، در مبند پند او را ده، که حق اوست پند
در این سورهٔ شگفت و پر از پیام میبینیم که خدای واحد و احد، خدای رنجبران و ستمدیدگان، حتی یک لحظه فاصله گرفتن از ارزشهای برابریطلبانه را حتی بر پیامبرش نمیپسندد و نمیپذیرد.
چرا که نظرگاه پیامبر اسلام که از وحی الهام میگرفت به نفی اشرافیت از یکطرف و برقراری مساوات بین مردم و تقسیم مساوی بیتالمال و نفی برتری عرب بر عجم و نفی اعمال قهر و خشونت و ظلم و ستم بر مردم از طرف دیگر مبتنی بود. گروهی که اسلام را صرفاً در تغییر عقیده از بت پرستی به خداپرستی میدیدند، میخواستند فرهنگ طبقاتی، اشرافیگری و خود برتر بینی تبعیضآمیز خود را همچنان حفظ کنند. برای این گروه از اشراف و طبقات ممتاز جامعهٔ جاهلی، اگر در گذشته بتپرستی محرک ستمگری بود، حال به نوعی از خداپرستی متمایل شده بودند که در پوش آن بتوانند منافع قبلی و برتریهای طبقاتی خود را حفظ کنند. برای آنها خداپرستی هیچ کارکردی در مناسبات اجتماعی نداشت. این موضوع وقتی تعادلقوا در زمان پیامبر بعد از فتح مکه به نفع مسلمانها تمام شد و بنی امیه و سران قریش به ظاهر مسلمان شدند، شدت بیشتری پیدا کرد؛ بهخصوص که در برهه کوتاه فتح مکه تا درگذشت پیامبر زمان قابل توجهی برای نابودی کامل تفکر طبقاتی و امتیازهای ناشی از آن نبود.
حضرت علی، در سمت محرومان
بنا بر دلیل گفته شده، این اشراف که حتی با مسلمان شدن به امتیازات جدیدی دست پیدا کرده بودند، بعد از رحلت پیامبر اکرم و شروع کشورگشاییها و سرازیر شدن غنایم به جامعهٔ در حال گسترش اسلامی رشد بیشتری پیدا کردند. جریان اصیل اسلامی که حافظ ارزشهای عدالتجویانهٔ اسلام بود و هیچ برتری، چه طبقاتی، چه نژادی و چه قبیلهای را برنمیتافت، در شخصیت حضرت علی سمبلیزه میشد. در زمان پیامبر اسلام، او به حضرت علی، لقب «ابوتراب» یعنی خاک نشین یا فردی خاکی، بهعنوان یک ارزش ضد طبقاتی و ضدامتیازطلبی داده بود. همین لقب ابوتراب یا ترابی را معاویه به ناسزا تبدیل کرد. بعدها برای اینکه کسی را بدنام کنند، به او میگفتند: «ترابیه». بهعنوان مثال وقتی قیس بن مسهر صیداوی دستگیر شد، ابن زیاد تلاش بسیاری کرد تا او نام افراد مذکور در نامهٔ امام حسین را افشا کند، ولی او چنین نکرد (مقتل خوارزمی جلد اول صفحه ۳۳۶) و ابن زیاد هرگز به نام این افراد پی نبرد; بهطوری که پس از حادثهٔ کربلا به عمرو بن حریث گفت: «من از این ترابیه وحشت و واهمه دارم، اما در کوفه کسی از آنان را نمیشناسم. (مقتل خوارزمی جلد دوم صفحه ۲۰۳)».
خراب کردن شخصیت انقلابی علی
اشرافیتی که حال به لباس اسلام درآمده و در حال کسب اهرمهای قدرت بود برای تخریب ارزشها و دستآوردهایی که پیامبر در نفی امتیازات طبقاتی و قومی و گسترش عدالت اجتماعی و آزادیهای مردمی ایجاد کرده بود، راهحل را در خراب کردن شخصیت علی میدید. باید تا آنجا که میتوانستند نسبت به شخصیت علی این منادی و مبشر و پیشوای اسلام حقیقی شیطانسازی میکردند. این اقدامات بهویژه پس از قتل خلیفه سوم مسلمانان عثمان بن عفان، شتاب بیشتری گرفت. معاویه ـ که در آن هنگام استاندار دمشق بود ـ نه تنها از پذیرش رهبری علی سر باز زد بلکه علم خونخواهی عثمان را برای لاپوشانی همان مواضع طبقاتی و انحرافی و امتیازطلبیهای برافراشت و آن جنگها را ایجاد کرد. اما کنار زدن علی و آرمانهای والای توحیدی کار سادهای نبود. باید چهرهٔ انقلابی علی را خراب میکردند. وقتی چهرهٔ رهبری یک جنبش خراب شود، تخریب بقیه و انهدام آن جنبش کار سادهای خواهد بود.
اقدامات شیطانی بر علیه حضرت علی
معاویه برای پیشبرد سیاست شیطانسازی خود علیه حضرت علی چند اقدام را در دستور کار قرار داد؛ به برخی از آنها اشاره میشود:
۱ـ سب و لعن علی بر بالای منابر ریایی
۲ـ راهاندازی کارخانهٔ جعل حدیث و تولید کلان آن
۳ـ جعل روایت برای محبوبسازی و جا انداختن معاویه در اذهان
۴ ـ نادمسازی یاران علی با تهدید و تطمیع
سب و لعن علی بر بالای منابر ریایی
معاویه به تمام آخوندها و خطبهخوانهای نماز جمعه دستور داد که بر بالای منابر ریایی خطبههای خود را با دشنام به حضرت علی و سب او شروع کنند. لقب کذاب یا دروغگو به او بدهند. از بابت نمونه، وقتی ابن زیاد پس از حماسه کربلا میخواست به حضرت علی و امام حسین توهین کند، از آنها بهعنوان کذاب بن کذاب نام برد؛ البته با پاسخ کوبنده یکی از یاران حضرت علی و امام حسین به نام عبدالله بن عفیف مواجه شد که با فریاد خطاب به او گفت کذاب بن کذاب خودت و معاویه هستید . (کتاب المحبر، ص ۴۸۰)
بارها این جمله به گوشمان خورده است که وقتی حضرت علی در محراب شهید شد، مردم دمشق میگفتند مگر علی نماز هم میخوانده که در محراب...
این شیوه همه دجالان تاریخ است. به روشهای خمینی و خامنهای در برابر مجاهدین نگاه کنیم میبینیم که همان روشهای معاویه و دستگاه اموی را برای تخریب مجاهدین و رهبری آنها به کار گرفتهاند و میگیرند. آنها از روز اول با شعار مرگ بر منافق شروع کردند. در هیچ نمازجمعه حکومتی و سخنرانی خمینی و خامنهای نبوده که این شعار سر داده نشود. هر چه جلوترآمدهایم، حجم لجنپراکنیها علیه مجاهدین و بهخصوص رهبری آنها از طرف ارگانها و رسانههای حکومتی بیشتر شده است؛ چرا؟ برای اینکه رشته پیوند مردم با رهبری مردمی و نیروی پیشتاز انقلابی را قطع کنند و برای سرکوب وحشیانه و قتلعام آنها توجیه داشته باشند.
راهاندازی کارخانهٔ جعل حدیث و تولید کلان آن
از دیگر روشهای معاویه برای تخریب حضرت علی و خاندانش و زمینهسازی برای سرکوب و قتلعام وحشیانهٔ آنها، جعل روایت و حدیث به نفع معاویه و علیه حضرت علی و خاندانش بود. این هم یکی از صنایع معاویه بود که آخوندهای امروزی از آن خیلی استفاده میکنند. شایان توجه اینکه فقط یکی از آنها به نام «ابوهریره» هزاران حدیث جعل کرد. در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید آمده است که معاویه ۴۰۰هزار درهم به سمره بن جندب، از صحابی پیامبر داد تا بگوید آیه (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ) (بقره۲۰۷) در شأن و منزلت ابن ملجم نازل شده و آیههای (وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَیٰ مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ) (وَإِذَا تَوَلَّیٰ سَعَیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْفَسَادَ) (بقره: ۲۰۵ـ۲۰۴) در مذمت علی (علیهالسلام) نازل شده است. (شرح نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۷۳) یعنی آنها ۱۸۰ درجه قرآن را عکس تفسیر میکردند. عمربن سعد، در روز عاشورا به سپاهش گفت: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» یعنی «ای سپاه خدا سوار شوید و به حسین و یارانش حمله کنید که شما را به بهشت بشارت میدهم».
سمره بن جندب به پاس این دروغپردازیها و شیطانسازیها، از جانب یزید و معاویه جانشین ابن زیاد در استانداری بصره شد. همچنین عوانه بن حکم، از آخوندهای مشهور کوفه، در جهت خواستههای بنی امیه روایت میساخت. و کتابی به نام کتاب سیرهٔ معاویه و بنی امیه نوشت و ابن ندیم این کتاب را در فهرست خود نام برده است. (ابن ندیم، الفهرست، ص ۱۰۳) امروز هم شاهد هستیم که در ایران چه کتابهایی برای خمینی و جلادان خمینی مثل قاسم سلیمانی و لاجوردی مینویسند.
البته بودند کسانی که در برابر این تحریفها میایستادند، کتاب مینوشتند، سخنرانی میکردند یا گفتارهای واقعی از پیامبر در عظمت علی و یارانش نقل میکردند؛ اما آنها به شدیدترین وجهی سرکوب میشدند و مورد سانسور قرار میگرفتند؛ همچنان که امروز هم آخوندهای حاکم همین روش سرکوب و سانسور را به کار میبرند.
جعل روایت برای محبوبسازی معاویه
اقدام دیگر معاویه برای مشروعیتبخشی به حاکمیت خودش، جعل روایتهایی از قول پیامبر بود؛ مانند «الناس علی دین ملوکهم» یعنی مردم بر دین حاکمانشان هستند یا «الناس بأمرائهم اشبه منهم بآبائهم»، یعنی مردم به حاکمان و امیرانشان شبیهترند تا به پدرانشان. این همین کاری است که آخوندها امروز در ایران میکنند. آنها ولایت فقیه را ولایت معصوم و پیامبر و خدا مینامند تا همه گونه جنایت، فساد و دجالگری را انجام دهند.
معاویه برای پیشبرد اهدافش، بسیاری از استاندارانی را که حضرت علی به کار گمارده بود یا عوض کرد یا با پول خرید و به آنها گفت در تخریب و شیطانسازی علی و یارانش دریغ نکنند و در مناقب و فضیلتهای معاویه و یزید هر چه میخواهند روایت جعل کنند. از جمله به مغیره بن شعبه که یکی از استانداران و نمایندگانش بود گفت: «یک نکته را همیشه در دستور کار خود قرار ده; سب و دشنام به علی و مذمت او و اصحابش و در مقابل، به نیکی یاد کردن از مخالفان علی گوش دادن به سخنانشان». (کتاب انساب الاشراف صفحه ۲۵۲)
نادمسازی یاران علی با تهدید و تطمیع
همچنین معاویه با تهدید، تطمیع و توسل بهزور و شکنجه، برخی افراد سست عنصر را که حتی در جنگها علی را همراهی کرده بودند، از گذشته خود پشیمان کرد. مانند عبدالله بن حبیب بن ربیعه ابوعبدالرحمان سلمی که از قاریان کوفه بود و امام علی (علیهالسلام) را در صفین همراهی کرده بود، یا حتی فردی به نام ابووائل، که او هم در جنگ صفین شرکت داشت ولی پس از شهادت حضرت علی و دست بالا پیدا کردن معاویه به استخدام او درآمد. هر گاه از جنگ صفین یاد میشد، او اظهار ندامت میکرد و از آن تنفر و بیزاری میجست. (شرح نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۹۸) حتی بر ضد حضرت علی دروغ پردازی میکرد. (شرح نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۹۹) و یا مانند شیبان بن مخرم که در صفین حضور داشت، در کربلا در سپاه ابن زیاد بود. (المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۱۱۱) حتی خود زیاد بن ابیه وقتی حاکم کوفه شد، به حجر بن عدی گفت که میدانی من جزو کسانی بودم که علی را دوست میداشتم، اما بدان که تمام آن محبتها اینک در من به بغض و دشمنی تبدیل شده است. (الارشاد ج ۱، ص ۳۳۱ ـ ۳۳۰)
ایستادگی تحسینآمیز یاران پاکباز علی
در برابر این شیطانسازیها و دروغبافیها بودند مجاهدان والامقامی که ایستادند و به قیمت جانشان حقیقت را گفتند از جمله میثم تمار که از یاران حضرت علی و امام حسین بود. او ۱۰روز قبل از ورود امام حسین به کربلا در ورودی کوفه توسط مأموران ابن زیاد دستگیر شد. میثم که سخنرانی چیرهدست بود به دفاع از حضرت علی و امام حسین پرداخت اما وقتی ابن زیاد دید حریف میثم حتی در هنگام دستگیری نمیشود دستور داد به دهانش لگام بزنند. یکی از نزدیکان ابن زیاد به اسم عمرو بن حریث به ابن زیاد گفت: «چنانچه هر چه زودتر زبان او را قطع نکنی بیم آن میرود که با سخنان او اعتقاد مردم کوفه تغییر کند و بر تو بشورند». (شیخ طوسی، کتاب اختیار معرفه الرجال، ج ۱، ص ۲۹۸) بعد هم زبان میثم را بریده و او را در همانجا بهدار کشیدند.
شیطانسازی، سیاستی زمینهساز کشتار پیروان امامان شیعه
همانگونه که پیشتر اشاره شد، سیاست شیطانسازی معاویه برای توجیه سرکوب و از بین بردن اسلام انقلابی و توحیدی و علوی بود. چرا که مکتب علوی عدالت اجتماعی و نفی ظلم و ستم بر مردم را پی میگرفت اما دستگاه معاویه و بنی امیه بر چپاول و تبعیض و غارت سوار بود. به همین خاطر معاویه برای پیشبرد خط سیاسی و بقای حاکمیتش به خراب کردن چهره علی علیهالسلام و فرزندانش نیاز داشت. پس از صلح امام حسن روشهای شیطانسازی شدت بیشتری پیدا کرد. یکی از مهمترین دلایل شکلگیری قیام عاشورا و تصمیم امام حسین برای فدای تمام خانمان خود برای همین بود که مرز دو اسلام سراپا متضاد را ترسیم نماید. برای اینکه در تاریخ ثبت شود که اسلام واقعی آن چیزی نیست که یزید و آخوندهای اطراف او مدعی آن هستند؛ و جز ظلم و ستم و تبعیض و اختناق و فقر چیز دیگری برای مردم ندارند. بله. دو اسلام سراپا متضاد در برابر هم صفآرایی کرده بودند. یکطرف با فدای جان و گذشتن از همه چیز و طرف دیگر با کشتار و شکنجه و اعدام و قتلعام سعی میکرد، حکومت فاسد خودش را سرپا نگه داره.
محمد بن ابی حذیفه بن عتبه، از یاران حقیقی امام علی (علیهالسلام)، از جمله افرادی است که معاویه او را دستگیر کرد و در زندان بود تا شهید شد. (کتاب اختیار معرفه الرجال، ج ۱، ص ۲۸۶) همچنین صعصعه بن صوحان را به یکی از جزایر بحرین که تبعیدگاه مجرمان بود تبعید کرد و او در آن جا درگذشت. (کتاب مختصر تاریخ دمشق نوشته ابن منظور، ج ۶، و کتاب الغدیر نوشته علامه امینی، ج ۹، ص ۱۴۷).
وقتی زیاد از معاویه دربارهٔ دو نفر از قبیله حضرم که از پیروان حضرت علی بودند، کسب تکلیف کرد، نامهیی به او نوشت و گفت: «هر کس بر دین و اعتقاد علی است، بکش و مثله کن!» زیاد هم آنان را کشت و مثله کرد و هر دو را بر در خانههایشان بهدار آویخت. (کتاب الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۲۰۳; کتاب الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۷) این جنایت برای آن بود تا چنان جو رعب و وحشتی بهوجود بیاید که کسی به فکر پیروی از علی و حسین نیفتد.
آیا کشتار و شکنجه به شدیدترین وجه در زندانهای خمینی و خامنهای و در خیابانهای شهرها جز برای ایجاد رعب و وحشت برای ادامه حاکمیت جنایتکار آخوندهاست؟.
شیوههای مشابه معاویه و خمینی در سرکوب
سیاست بنی امیه این بود که هواداران علی و امام حسین را دستگیر و زندانی میکردند و از آنها میخواستند تا از رهبری و آرمانشان بیزاری بجویند؛ اگر نمیکردند، آنها را میکشت. این هم صحنهٔ انتخاب و آزمایش دیگری برای پیروان امام علی و امام حسین بود. مثلا از سهل بن سعد (کتاب مناقب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۳۰۵) و نیز حجربن عدی و یارانش همین ابراز ندامت را خواستند اما آنان نپذیرفتند. ابن زیاد همچنین از صعصعه بن صوحان خواست تا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را سب کند، ولی او نپذیرفت و چون به معاویه گزارش این مقاومت را دادند، دستور داد خانهاش را ویران کنند و سهم او از بیتالمال قطع شود. (کتاب شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۷۱) امروز هم میبینیم که حکومت آخوندی یک ارگان درست کرده به اسم ستاد اجرایی فرمان امام که کارش مصادره اموال مجاهدین و ریختن آن به جیب خمینی و خامنهای است. یکی از شرایط آزادی و رهایی از زندان و اعدام نیز همین موضوع ندامت نامه یا ابراز توبه بوده است؛ کارهایی که خمینی و لاجوردی و خامنهای خیلی خوب از معاویه و یزید آموختهاند.
یکی از یاران حجربن عدی به نام عبدالرحمن بن حسان، با میانجی گری یکی از اقوامش از زندان رها شد و به موصل تبعید گشت و تا یک ماه قبل از مرگ معاویه تحتنظر بود، بعد به کوفه آمد، زیاد بن ابیه حاکم معاویه در کوفه از او در بارهٔ حضرت علی سؤال کرد. چون او از علی به نیکی سخن گفت، وی را کشت. (الغدیر، ج ۹، ص ۱۲۱ و ج ۱۱، ص ۵۲; کتاب تاریخ مدینهٔ دمشق نوشته ابن عساکر، ج ۸، ص ۲۶) زیاد در آخرین خطبهای که ایراد کرد و پس از آن درگذشت، هفتاد نفر از شیعیان امام علی (علیهالسلام) را حاضر کرد و از آنان خواست تا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را لعن کنند. (تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۳۵)
سیاست شیطانسازی در مقابله با امام حسین و یارانش
درسهایی که قیام حسینی برای خلقها و نسلهای بعد از خودش داشته و دارد، عرصههای مختلفی است که هر کدامش راهی را برای انقلابیون و مبارزان علیه دیکتاتورها باز میکند. از مهمترین آنها شناخت شیوههای شیطانسازی معاویه و یزید برای کشتار هواداران حضرت علی و امام حسین است
در جریان قیام حسینی دستگاه سرکوبگر یزید و پدرش معاویه بهشدت به جنگ روانی و تخریب شخصیت حضرت علی و امام حسن و امام حسین پرداخته بود و دشنام دادن به آنها را در همه منبرها و خطبههایشان توسط آخوندهای حکومتی رواج داشت.
یک مقاومت قهرمانانه در برابر شیطانسازی
وقتی امام حسین از مکه به سمت کوفه حرکت کرد و هنوز از ماجرای کوفه و مسلط شدن ابن زیاد با خبر نشده بود در توقفگاهی به اسم «بطن رمه» نامهیی برای سران کوفه فرستاد که پیکی به اسم قیس بن مسهر صیداوی حامل آن نامه بود.
در نامه نوشته شده بود: «... این نامهیی است از حسین بن علی بهسوی برادران مؤمن و مسلم. سلام فراوان بر شما، مسلمبنعقیل نامهیی به من فرستاد و مرا آگهی داد که به حسن رأی و فکر و نظر، متفق شدهاید و بهیاری ما کمر بستهاید و در طلب حق با ما همداستان گشتهاید و من از خداوند خواستار شدهام که ما را در این امر و خواست خویش نیکو گرداند و پاداش بزرگ بهشما عنایت فرماید.
من روز سهشنبه هشتم ذیحجه در یوم ترویه از مکه بیرون آمدم و بهجانب شما رهسپار شدم و هماکنون چون فرستادهٔ من بهنزد شما فرارسد، شتاب کنید و کوشش نمایید در امر خود. من نیز در این ایام بهنزد شما حاضر خواهم شد. والسلام علیکم».
از آنسو چون ابنزیاد از حرکت حسین (ع) بهسوی کوفه (عراق) آگاه شد، حصینبن تمیم، رئیس پلیس، را با لشکری رزمآزمای بهجانب قادسیه روان داشت و او تمام مناطق اطراف را زیر نظر گرفت و بهدستور ابنزیاد هرکس را که جواز عبور حکومتی نداشت، اجازهٔ عبور نمیدادند. قیس در راه بهدست حصین افتاد و او را بهنزد ابنزیاد فرستادند.
ابنزیاد از او نامه را خواست تا آنرا دستاویز کند و مدرک تحریکی علیه امام (ع) بسازد.
قیس گفت: «آنرا پاره کردم».
زیاد: «چرا؟»
قیس: «تا ندانی در آن چه بود»!
زیاد گفت: «نامه برای که بود؟ «
قیس: «برای مردمی که نام آنها را نمیدانم»!
ابنزیاد از این همه جسارت برافروخت. اما نقشهیی کشید که بهخیال خود تلافی همهچیز را میکرد. قیس را بهاجبار بهمنبر فرستاد تا در مقابل همه آشکارا بهحسینبن علی (ع) دشنام داده و از او تبری جوید. به اینترتیب مردم کوفه میدیدند که چطور در دادگاه عبیداللهبن زیاد، حاکم یزید، پیامآور حسینبن علی (ع) که آنهمه بدان چشم امید دوخته و برایش نامه نوشته بودند، اظهار عبودیت کرده و از همکاری خود با امام اظهار تنفر خواهد نمود.
قیس بهمنبر رفت؛ لیکن باکمال تعجب بهنحوی که هرگز برای آن حاکم پلید ستمگر قابل پیشبینی نبود، با اعتماد بهنفس تمام و بهحالیکه گویی اصولاً وجود وحشتزای ستمگر را بهچیزی نمیگیرد، گفت: «ای مردم، حسینبن علی (ع) بهترین خلق خداست و مادر او دختر پیامبر (ص)، فاطمه است. من فرستادهٔ او هستم، او را در منزلگاه حاجر گذاشتهام، اکنون برای نصرت او بهپا خیزید».
آنگاه عبیدالله و پدرش را لعنت کرد و برای امیرالمؤمنین علی (ع) درود فرستاد.
اکنون، ستمگر در اوج غضب، مانده بود که چهکند؟ بهرغم حیلهگریها و حسابگری رذالتآمیزش، در هر قدم با عواملی مواجه میشد که بههیچرو در سیستم تفکر او قابل توجیه نبود. دیروز مسلم و هانی، امروز قیس و فردا با امام (ع) چه خواهد کرد. دستور داد قیس را از فراز قصر حکومتی بهزیر انداختند . استخوانهایش درهم شکست و جلادی سر از تنش جدا کرد. باز هم ستمگر سفله نمیدانست که با پایین انداختن قیس از بام، راه او را بر «بالای تاریخ» هموار میکند.
البته آنروز مردم کوفه فرصت نیافتند تا نامه امام (ع) را بخوانند، اما قیس خود بهترین پیام بود؛ گرفتاری قیس مانع از آن شد تا نامه امام (ع) بهدست مردم کوفه برسد، اما پیام دیگر امام (ع) عمیقاً در قلب و روح ایشان رسوخ کرد و ضمایری را که از وحشت و اختناق آکنده بود بهرایحهٔ آزادی حسینی آغشته ساخت.
این پیام، شهادت قیس بود، که خودش و عمل شجاعانهاش لرزه بر تمامی بنیاد ظلم انداخت. (کتاب راه حسین ص۱۰۸)
شیطانسازی، سیاستی محکوم به شکست
بررسی برخی نمونههای تاریخی نشان داد که معاویه و سیاست شیطانسازی توانست بستری برای کشتار پیروان حضرت علی و امام حسن، این الگوهای اسلام حقیقی فراهم کند؛ اما نتوانست مانع رشد و گسترش پیام رهاییبخش آنان شود. حماسهٔ عاشورا با درخشش خورشیدوار خود، ابرهای شبهه، تحریف و شیطانسازی را به کناری زد و مرز عبورناپذیر دو اسلام را به سرخترین وجه ترسیم نمود. این حماسهٔ عظیم و این ذبح بزرگ و این بزرگترین قربانی تاریخ بشر در آستان فرشتهٔ آزادی همچنان در حال ایفای نقش است. پیام آن برای نسل ما و نسلهای آینده این است که ارتجاع، جاهلیت، تحریف و شیطانسازی با مارکها و برچسبهای دروغینش، میرا و خاکستر شدنی است.
سرنگونی یزیدان عمامهدار
در نسل ما، کم نبودند درسآموزان فدا، صداقت، تهور و شجاعت مانند مجاهد شهید داریوش سلحشور در بین مجاهدینی که در زندانهای رژیم میدانستند شهید میشوند اما در برابر دوربینها به دفاع از آرمانشان پرداختند. آنها در برابر سیاست شیطانسازی و دروغپردازیهای معاویه و شمر و ابنزیاد و یزیدهای عمامهدار دروان ما ایستادند و تأثیرات شگرفی در جامعه باقی گذاشتند. اکنون با گسترش محبوبیت روزافزون مجاهدین در جامعهٔ ایران شاهد آن هستیم که دیگر برچسب منافق در مقابله با در جامعه دیگر کارآیی ندارد.
آنچنانکه شهادتها و اسارتها یاران حضرت علی و امام حسین زمینه سرنگونی حاکمیت معاویه و یزید را فراهم کرد، جنبشهای پس از عاشورا؛ بهطور اخص جنبش مقاومت در برابر استبداد مذهبی نیز به سرنگونی یزیدان عمامهدار خواهد انجامید. حماسهٔ کانونهای شورشی که نسلهای اقتدا کرده به مجاهدین هستند بهطور قانونمند و اجتنابناپذیر از دل همین ایستادگیها و رشادتها و دفاع از آرمان عدالت و آزادی روییده است.
این منطق تکامل و قانون خدشهناپذیر انقلاب و رهایی است و از هماکنون میوههای بشارتبخش آن را به چشم میبینیم. سرور شهیدان به درستی گفت: «هر زندهای به راه من میرود»