سنگها در سحر بیداری خواهند گریست
برای بغض شمعی در ظلمت
که تمامت جهانی سیاه را شکست
و من برایتان از سالهای بیقراری میخوانم (۱).
«بغض شمعی در ظلمت»
بعد از گذشت ۳۵سال از قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ وقتی به راهطی شده در جنبش دادخواهی میاندیشیم، غرق در شگفتی میشویم. شگفتی از آن جهت که «بغض شمعی در ظلمت»، «تمامت جهانی سیاه را شکست». بنا به حکم دستنویس خمینی قرار بود سیهزار جان شیفته در سکوت سنگین اختناق سر به نیست شوند و هیچ نشانی از آنان در تاریخ معاصر ایران باقی نماند؛ چنان که گویی هرگز نبودهاند و بر این کرهٔ خاکی نمیزیستهاند.
پیشتر از آن متولیان کشتار فتوای کشتن مجاهدین را «به بدترین شکل و فضاحتبارترین حالت ممکن!» را داده بودند. بدنهای سوراخ سوراخ و خونچکان آنان نباید در قبرستان مسلمانان دفن میشد.
قرار بود شبانه اجساد آن سیهزار مخفیانه به گودالهای بزرگ انداخته شده و با خروارها خاک پوشانده شود؛ اما اما اما از آنجا که جهان بر مدار قانونمندیهای متقن در چرخش است، این کشتار زودتر از آنچه تصور میشد، از سیاهچالهای مرگآجین به بیرون درز کرد.
خمینی میخواست با این کشتار هولناک برای همیشه از دست مجاهدین آسوده شود و پایههای خلافت ننگینش را بر یک سکوت قبرستانی محکم سازد. آنچه او در تاریکخانهٔ ذهن تارعنکبوت بستهٔ خود اندیشیده بود، میتوانست اتفاق بیفتد اگر مقاومتی به ابعاد و گسترانگی مجاهدین نبود؛ اگر او موفق میشد آنها را مقهور حجم شقاوت کند و صدایشان را به محاق ببرد.
نخستین فریاد دادخواهی
درست برخلاف طرح و برنامهٔ خمینی و «هیأت مخوف مرگ»ش، مسعود رجوی نخستین کسی بود که بیدارباش فاجعه را به فریاد برخاست. تلگرام ۳شهریود ۱۳۶۷ او به خاویر پرز دوکوئلار، دبیرکل وقت ملل متحد نخستین بارقة جنبش دادخواهی را برافروخت.
مسعود رجوی در این تلگرام از اعدام ۸۶۰تن از زندانیان سیاسی ظرف ۳روز پرده برمیدارد:
«طبق اطلاعات موثق، خمینی چند هفته پیش طی حکمی به دستخط خودش دستور اعدام زندانیان سیاسی مجاهد را صادر کرده و متعاقباً موج گسترده دستگیریهای سیاسی در شهرهای مختلف ایران که بیش از ۱۰۰۰۰نفر را شامل میشود، همزمان با اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی ـ که بسیاری از آنان دوران محکومیتشان پایان یافته ـ آغاز گردیده است. بهعنوان مثال فقط در روزهای ۲۳، ۲۴ و ۲۵مرداد ماه ۸۶۰ جسد از زندانیان سیاسی اعدامشده از زندان اوین تهران به گورستان بهشت زهرا انتقال داده شده است».
مسئول شورای ملی مقاومت، از دبیرکل میخواهد که به مسئولیت خود در جلوگیری از این قتلعام عمل کند:
«مسئولیت شما در مقام دبیرکل ملل متحد قویاً ایجاب میکند تا در هر چه سریعتر هیأتی را برای رسیدگی به موارد یادشده و بازدید از زندانهای رژیم خمینی و ممانعت از روند شتابان کشتارها به ایران اعزام دارید. نمایندگان مقاومت ایران برای ارائهٔ اطلاعات لازم و همکاری با هیأت شما آمادگی دارند».
دادخواهی در پژواک جهانی
از آن تلگرام تاریخی ۳۵سال میگذرد. بر مبنای زایش، بازتکثیر، بالندگی و پژواک جهانی این فراخوان است که پروفسور چیله ابو اسوجی، رئیس دادگاه جنایی بینالمللی لاهه (۲۰۲۱) در کنفرانس «چهار دهه جنایت علیه بشریت و مصونیت از مجازات» میگوید:
«موضوع کشتار ۱۳۶۷، نگرانی بسیاری از افراد برجسته در حوزه حقوقبشر را به خود جلب کرده است. دیدبان حقوقبشر، یک سازمان مهم حقوق بشری، عفو بینالملل و افرادی که از سوی سازمان ملل مأموریت دارند نیز از کمبود اطلاعات در مورد کشتار ۱۳۶۷، ابراز نگرانی کردهاند».
او قتلعام ۶۷ را دستکم «مشمول جنایت ناپدیدسازی اجباری» مینامد و آن را یک جنایت ادامهدار میداند و خواستار پیوستن به ۱۵۲ شخصیتی میشود که از سراسر جهان خواستار تحقیق رسمی سازمان ملل در مورد این جنایت هستند.
پیوند «جنبش دادخواهی» به «جنبش سرنگونی»
اگر جنبش دادخواهی را یک بنای عظیم و پیوسته در حال قد کشیدن بدانیم، سنگبنای آن را مسعود رجوی نهاده است. در چنین عمارتی است که صدای در گلو فرو خفتهٔ آن سیهزار طنین میاندازد و وجدانهای جهانی را به دادخواهی فرامیخواند.
بدیهی است که رسالت جنبش دادخواهی فقط دادخواهی خون آن سیهزار جان شیفته نیست. آن سیهزار برای هدفی سربهدار شدند که وجهه همت بازماندگان و یاران وفادار و سر موضع آنان است.
جنبش دادخواهی کمال شایستهٔ خود را در اعتلای جنبش سرنگونی مییابد و با آن پیوند میخورد. «سیهزار چشمبند و دستنبد و سیهزار صف» اکنون به «سیهزار سرود رفتن به نهانخانهٔ چریکان» تبدیل شدهاند و میروند تا در قامت «سیهزار تفنگ» و «سیهزار هزار رگبار..» خود را بازیابند.
این همه از آن فریاد نخستین روییده است؛ فریاد دادخواهی از گلوی کسی که زیبایی نامش ترنم واپسین دم شهیدان بود.
یک، دو، سه،
سه، سی، سیصد، سههزار
سههزار، سیهزار، سیهزار...
سیهزار چشمبند و دستبند، سیهزار صف
سیهزار طناب دار،
سیهزار سال انتظار،
در سردابهای سکوت،
سیهزار دار در شب ترس
سیهزار مشعل در دالان بیشعله
سیهزار ستاره در شب بیستاره
سیهزار فریاد در کهکشان فراموشی
کشیدن چهارپایه از زیر حلقهٔ طناب
پرواز جوجهٔ نور از شاخهٔ ترد
بیچشماندازی از رسیدن به لبخند
بیفرصتی برای درنگ
...
سیهزار شعر جاری رود و ترانهٔ جنگل و کوه
سیهزار سرود رفتن به نهانخانهٔ چریکان
سیهزار تفنگ
سیهزار هزار رگبار... (۲)
پانوشت:
(۱) و (۲) بندهایی از یک سرودهٔ «حمید اسدیان» به نام «نسیم سرد در سردترین ساعت سال»