دکتر سپیده طلوع
خودکشی یکی از آسیبهای اجتماعی است که اگر چه در طی یک فرآیند تصمیمگیری به ظاهر فردی صورت میگیرد ولی میتواند گویای پیامی از کژکارکردی یا نقص نهادهای اجتماعی نظیر خانواده، مدرسه، محیط کار، دولت، قانون، اقتصاد، فرهنگ و… و تاثیر آنها بر یکدیگر باشد.
امیل دورکیم خودکشی را اینگونه تعریف کرده است: "هر نوع مرگی که نتیجه مستقیم کردار مثبت یا منفی خود قربانی است که میدانسته که میبایست چنان نتیجهای بهبار آورد".
خودکشی در یک پیوستار صورت میگیرد. این پیوستار از اندیشهپردازی برای خودکشی یعنی فکر کردن به خاتمه دادن به زندگی شروع میشود و با "اقدام به خودکشی" و پس از آن "خودکشی کامل" یعنی خاتمه دادن به زندگی، بهاتمام میرسد.
در بررسیهای خودکشی ۳رویکرد کلی وجود دارد. رویکرد اول، "زیستی" است در این دیدگاه خودکشی را به عوامل بیولوژیکی و ژنتیکی و وراثتی نسبت میدهند. رویکرد دوم "روان شناختی" است که خودکشی را ناشی از مشکلات، آسیبها و اختلالات روانی فرد میداند و رویکرد سوم "اجتماعی" است که خودکشی را بهصورت یک کل بررسی میکند که تحت تاثیر عوامل محیطی و اجتماعی رخ میدهد.
این دیدگاه پاسخی به این سؤال است که "چرا خودکشی باید بهعنوان امری اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد با آن که در حوزه فردی افراد یک جامعه رخ میدهد؟ از دید این رویکرد خودکشی آسیبی است که هم در حوزه فردی و هم در حوزه زندگی اجتماعی افراد صورت میپذیرد و در نتیجه بر هر دوی این حوزهها نیز اثر میگذارد.
اگر پدیدهای را بهعنوان یک کل در نظر بگیریم، آن را متأثر از ساختارهای خرد و کلان یک جامعه خواهیم یافت. درست است که کل دارای اجزایی است اما این بدان معنا نیست که اجزاء تشکیلدهنده کل هستند بلکه کل چیزی فراتر از اجزاء تشکیلدهنده آن است که از اجزاء تاثیر میپذیرد، همچنین اجزاء را تحتتاثیر خود قرار میدهد.
اگر خودکشیهای صورتگرفته در یک جامعه را بهصورت یک کل در نظر بگیریم یعنی از بعد تاثیری که این مقوله بر جامعه میگذارد و اثری که از جامعه میپذیرد، به این نتیجه خواهیم رسید که خودکشی یک امر بیشتر اجتماعی است که از حوزههای فردی و روانی زندگی افراد تاثیر میپذیرد.
خودکشی تحت تاثیر کژکارکردی ساختارهای اجتماعی و آسیبهای اجتماعی ناشی از آن نظیر نابرابری، بیعدالتی، فقر، بیکاری، طلاق، اعتیاد، تصویرسازی مبهم از آینده و… صورت میگیرد که گاه بهطور مستقیم یا غیرمستقیم از طریق نهادهای اجتماعی مانند خانواده، مدرسه، محیط کار، قانون، سیاست، آموزش، بهداشت، دولت، فرآیندهای تعریف شده اجتماعی و… سبب ایجاد اختلالات روانی چون یاس، افسردگی، اضطراب، دوقطبی و نظایر آن میشود و بهواسطه تاثیر این عوامل اجتماعی و روانی بهسوی اقدام به خودکشی سوق مییابد.
بهعبارتی اگر اختلالات روانی و انواع آسیبهای اجتماعی و هنجاری نظیر خودکشی در یک جامعه افزایش یابد دیگر نمیتوان آنها را صرفاً حاصل یک تصمیمگیری و انتخاب در واکنش به شرایطش دانست بلکه باید جبر حاکم بر این تصمیم که از طریق روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاست، فرهنگ، قانون، آموزش و سایر نهادها و ساختارها به فرد تحمیل میشود را مورد بررسی قرار داد. این عوامل بهصورت آشکار یا پنهان در پس دلایل فرد در اقدام به یک ناهنجاری نظیر خودکشی وجود دارند. اگر این عوامل دخیل نباشند، احتمال وقوع چنین کنشی توسط فرد میتواند بسیار پایین باشد.
برای آنکه بتوان به میزان شیوع خودکشی در یک جامعه و تاثیر عوامل اجتماعی و روانی بر روی این اقدام دست یافت، میبایست به آمار خودکشی آن جامعه در طی یک یا چند سال یا چند دهه متوالی مراجعه کرد. برای دستیابی به این اطلاعات لاجرم باید از منابع آماری درست و دقیق که عموماً از سوی دولتها و حکومتها منتشر میشود، استفاده کرد. اما در ایران بهدلیل آنکه اینگونه وقایع معرف ماهیت رژیم هستند، علاوه بر آن که آمار وقوع آنها با تأخیر یک یا چندساله منتشر میشود، به دلایلی نظیر پراکندگی مراکز ثبت واقعه و عدم ثبت دقیق و یکپارچه اطلاعات آن، ارائه آمارهای کلی، محدود(بهصورت درصدی نه خام)، تقطیع شده، کوچکنمایی آماری و… قابلاتکا نیست و رژیم فقط در مواقعی که موضوع در جنگ باندی و برای تخریب باند رقیب اهمیت داشته باشد آمار واقعیتری ارائه میکند.
به همین علت تأکید نوشتار حاضر در استفاده از آمار، تأکید بر ارزش عددی آنها نیست بلکه بر الگوهای برخاسته از روابط عددی است که فاصله شرایط موجود را نسبت به کل نشان میدهد. الگوهایی که تصویر روشن تری از وضعیت خودکشی در زوایای مختلف جامعه ایران ارائه میدهد.
متن حاضر سعی بر آن دارد تا با تشریح الگوهای یادشده و ترسیم وضعیت خودکشی و عوامل اجتماعی و روانی مؤثر بر آن در ایران آخوندزده، پاسخی برای سؤالات ذیل بیابد.
۱. توزیع خودکشی در میان اقشار جامعه ایران چگونه است؟
۲. چگونه ساختارهای اجتماعی، جبر خودکشی را بر فرد تحمیل میکنند؟
۳. علت اصلی این خودکشی در جامعه ایران چیست؟ و چگونه میتوان از بروز این آسیب پیشگیری کرد؟
الگوی خودکشی در ایران
دورکیم خودکشی را واقعیتی اجتماعی میداند که بیرونی بوده و از جبر جریان اجتماعی ناشی میشود. او برای تبیین این واقعیت اجتماعی، یک واقعیت اجتماعی دیگر به نام "نیروی انسجام اجتماعی" را مطرح میکند و بر اساس شدت و ضعف آن در جامعه و درون فرد، ۴نوع خودکشی بهصورت ۲جفت در دوسویه یک طیف تعریف میکند. این ۴نوع عبارتند از خودکشی نابههنجارانه در مقابل خودکشی قدرگرایانه و خودکشی دگرخواهانه در مقابل خودکشی خودخواهانه.
خودکشی نابههنجار یا آنومیک در دوران تغییرات سریع اتفاق میافتد. زمانی که قواعد و قوانین حاکم بر حیات جامعه سست شدهاند. در این حالت فقدان نسبی انسجام اجتماعی در جامعه وجود دارد و فرد احساس سرگردانی و بینظمی در جامعه میکند زیرا قواعد گذشته بهکار نمیآیند و قواعد جدید بهروشنی وجود ندارند.
در سوی دیگر این طیف خودکشی قدرگرایانه وجود دارد که بهعلت اعمال قواعد سختگیرانه ایجاد میشود. در این حالت انسجام اجتماعی بسیار بالاست و جامعه به جای فرد تصمیم میگیرد و فرد ناتوان از تنظیم امور زندگی خود است.
سومین نوع خودکشی دگرخواهانه است که فرد منافع گروه را بر منافع خود ترجیح میدهد. در آن سوی دیگر این طیف خودکشی خودخواهانه است که در آن احساس تعلق فرد به جامعه از بین میرود. فرد آن حمایت جمعی را که ممکن است در دیگر جوامع دریافت کند، بهدست نمیآورد و نسبت به انزوا و خودکشی آسیبپذیرتر میشود.
با بررسی خودکشیهای صورتگرفته و عوامل مؤثر بر آنها در جامعه ایران، حداقل ۳نوع از ۴نوع خودکشی دورکیم را میتوان مشاهده نمود اما علت آنها را صرفاً نمیتوان در فقدان، سستی یا سختی انسجام اجتماعی جستجو کرد بلکه بهنظر میرسد علت مهمتری همچون ازهمپاشیدگی نظام اقتصادی و فشارهای ساختاری داشته باشد. بر همین اساس با توجه به روابط عددی آمارهای موجود، ۷الگوی خودکشی را میتوان در مقیاس زمان، جنس، سن و مکان استخراج نمود که عبارتند از:
۱. افزایشی بودن نرخ خودکشی در طی زمان
۲. الگوی جنسیتی خودکشی
۳. الگوی سنی خودکشی
۴. افزایشی بودن نرخ خودکشی کودکان و نوجوانان
۵. منطقهای بودن نرخ خودکشی
۶. روستایی بودن الگوی خودکشی
۷. الگوی خودکشی جمعی(خانودگی)
الگوی اول: افزایشی بودن نرخ خودکشی در طی زمان
روند صعودی یا نزولی نرخ خودکشی در یک جامعه بسیار بااهمیت است زیرا نشان از میزان سلامت یک جامعه و میزان تسلط دولت در کنترل عوامل آسیبزای اجتماعی و سامان نظام اقتصادی - اجتماعی آن جامعه دارد. وقتی که نرخ خودکشی در یک جامعه در طی زمان افزایش مییابد، بحران جدی، حل نشده و رو به افزایش در سازمان اجتماعی یک جامعه را آشکار میسازد که منجر به افزایش آسیبها و نابههنجاریهای اجتماعی و بروز انواع اختلالات و بیماریهای روانی ناشی از آن میشود.
آمارهای اعلام شده از سوی رژیم و مقایسه آنها نشان میدهد که نرخ اقدام به خودکشی و مرگومیر ناشی از آن در ایران در طی ۴دهه حکومت آخوندها، بهخصوص از دهه ۷۰ روندی افزایشی داشته است. با مروری بر آمارهای بیش از یک دهه اخیر میتوان از شدت این روند افزایشی آگاه شد. بهطور نمونه نرخ اقدام به خودکشی در سال ۹۶ نسبت به سال ۹۵، بیش از ۴۵درصد و مرگومیر ناشی از آن ۵درصد افزایش یافته است. در طی ۲سال یعنی از ۹۶-۹۴، نرخ اقدام به خودکشی ۲برابر شده است و در طی یک دهه یعنی از سال ۸۷ تا ۹۶ نرخ اقدام به خودکشی ۲۶برابر شده است.
تحقیقات علمی نشان داده است که اختلالات روانی و بهخصوص افسردگی یکی از مهمترین عوامل خودکشی است. بهطوری که افسردگی احتمال اقدام به خودکشی را تا ۶برابر افزایش میدهد، دوسوم افراد افسرده به خودکشی فکر میکنند و ۱۵درصد آنها اقدام به خودکشی میکنند. اهمیت این موضوع زمانی آشکار میشود که به استناد آمارهای رژیم، در مییابیم که ۳۰درصد جامعه ایران یعنی یکسوم جمعیت بزرگسالان مبتلا به اختلال روانی هستند. ۶.۵میلیون نفر از افراد بالغ در ایران مبتلا به افسردگی هستند. شیوع افسردگی در طی ۲۶سال گذشته، ۲برابر افزایش یافته است، ۵۶درصد مبتلایان به اختلال روانی اقدامی برای درمان نکردهاند و مرگومیر ناشی از بیماریهای روانی طی ۶سال(۹۶-۹۱)، ۴۷درصد افزایش یافته است.
طبق نتایج منتشرشده یک مطالعه علمی در ایران، بهاثبات رسیده است که نقش عوامل اقتصادی و اجتماعی در بروز بیماریهای روانی بیشتر از عوامل ارثی و ژنتیکی است و رابطه معناداری بین پایگاه اقتصادی - اجتماعی و بیماریهای روانی وجود دارد بهطوری که ۷۹درصد بیماران روانی در ایران متعلق به پایگاه اقتصادی - اجتماعی پایین، ۱۸درصد متوسط و ۳درصد متعلق به پایگاه اقتصادی - اجتماعی بالای جامعه هستند.
در پیوند موارد فوق با وضعیت اقتصادی - اجتماعی جامعه ایران است که میتوانیم بهعلت روند افزایشی نرخ خودکشی در جامعه ایران دستیابیم. طبق آمار سرشماری سال ۹۵ نرخ بیکاری ۱۲.۴درصد اعلام شده است. از هر ۹خانوار یک خانوار بدون درآمد است. ۳۰درصد جامعه اجارهنشین هستند.
آسیبهای اجتماعی از جمله اعتیاد، زبالهگردی، کارتنخوابی، درگیری قضایی، طلاق و… رو به افزایش است. طبق اعلام رژیم، ایران رتبه اول مصرف مواد مخدر سنتی و صنعتی را در جهان دارد. روند اعتیاد به مواد مخدر در ایران رو به افزایش است. در طی ۲سال ۹۶-۹۴ مصرفکنندگان مواد مخدر ۲برابر شدهاند. تخمین زده میشود که حداقل ۶۰هزار نفر در کشور کارتنخواب هستند. زبالهگردی به یک شغل تبدیل شده است و در کل کشور تعداد کسانی که برای امرار معاش به این کار روی میآورند، رو به افزایش است به اعتراف کارگزاران رژیم فقط در تهران ۱۴هزار نفر روزانه به زبالهگردی مشغول هستند که از این میان ۴هزار نفر آنان را کودکان تشکیل میدهند.
طبق اعلام رسانههای رژیم جامعه با تورم حداقل ۵۰درصدی مواجه شده است، ۱۶میلیون پرونده مفتوح در بیدادگاههای رژیم وجود دارد آمار طلاق با رشد مثبت و آمار ازدواج با رشد منفی همراه شده است.
حال اگر به موارد بالا، غارت مردم توسط بانکها و مؤسسات مالی و ارگانهای رژیم، رهاشدگی مالباختگان و آسیبدیدگان حوادث طبیعی، نابرابریهای آموزشی و بهداشتی، بیعدالتیهای دستگاه قضایی، تعطیلی بنگاههای تولیدی و اقتصادی، هزینه گزاف درمان و خلأ بیمههای درمانی همگانی، عدم امنیت شغلی، سرکوب اجتماعی، نبود نشاط اجتماعی، احساس بیآیندگی و تحقیرشدگی و… را بیافزاییم، میتوانیم علت روند افزایشی خودکشی در جامعه ایران را بهعنوان یک آسیب تحتتاثیر شرایط روانی و اجتماعیای که فرد در آن احاطه شده است را با کژکارکردی ساختارهای موجود پاسخ داد.
الگوی دوم: الگوی جنسیتی خودکشی
در مقایسه ۲جنس زن و مرد، زنان بیشتر در معرض خطر اقدام به خودکشی هستند. آمارها نشان میدهد که از میان کسانی که در سال ۹۶ اقدام به خودکشی کرده بودند، ۷۳.۵درصد زن و ۲۶.۵درصد مرد بودهاند. طبق اعلام رسانههای رژیم، در ایران زنان ۳برابر بیشتر از مردان اقدام به خودکشی میکنند اما نرخ فوت مردان در این زمینه بالاتر است. البته این مورد نیز عمومیت ندارد مثلا در برخی استانهای غربی مانند ایلام، آمار خودکشی منجر به فوت زنان بیشتر است.
این شرایط خودبهخودی نیست و فرد تحتتاثیر شرایط روانیای که میتواند ناشی از تبعیضهای اجتماعی و تحقیر و توهینهای برخاسته از آنکه منجر به تضعیف اعتماد بهنفس او شده است اقدام به این عمل نماید.
بهطوری که بهاعتراف رسانههای رژیم ۲۷.۶درصد زنان بالغ در ایران در سال ۹۶، حداقل دچار یک اختلال روانی بودهاند که این آمار برای مردان ۱۹.۴درصد اعلام شده است. همچنین زنان یکسوم بیشتر از مردان در معرض افسردگی قرار میگیرند و افسردگی دومین بیماری شایع و پرهزینه در میان زنان است بهطوری که بیش از ۶۰درصد افراد افسرده را زنان تشکیل میدهند.
متعاقب آن اگر به وضعیت اجتماعی و اقتصادی زنان نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که زنان در همه ابعاد تحت فشارهای اجتماعی و بهخصوص اقتصادی هستند. آمار سرشماری سال ۹۵ نشان داد که حدود ۱۰درصد زنان در سن اشتغال، شاغل هستند در حالیکه این آمار برای مردان بیش از ۵۷درصد است و سهم بیکاری زنان در سن اشتغال بیش از ۲برابر مردان است. ۶۴درصد زنان بیکار دارای تحصیلات آکادمیک هستند(این رقم برای مردان ۳۰درصد است) و ۶۴درصد زنان سرپرست خانوار بدون درآمد هستند. این رقم برای مردان سرپرست خانوار ۵.۲۵درصد است.
این آمار گوشهای از تبعیضی است که بر زنان جامعه ما تحمیل شده است. اگر اقدام به خودکشی در زنان بیشتر از مردان است، به همان نسبت نیز میزان آسیبهای اجتماعی فقر، بیکاری، نابرابری اجتماعی، افسردگی اختلالات روانی و… نیز در زنان بیشتر است و تبعیض بیشتری بر آنان روا داشته میشود.
در شرح این الگو باید به این نکته اشاره کرد که وقتی الگویی در یک تقابل دوتایی مطرح میشود نشان از تبعیض علیه یکی از دو وجه آن به نفع وجه دیگر دارد. وقتی میگوییم الگوی زنانه خودکشی در واقع اشاره به مفهوم درونی این واژه است که حامل بار معنایی از تبعیض و نابرابری است. بدین معنا که اگر هر دو جنس زن و مرد به یک اندازه تحت تاثیر عوامل مؤثر بر خودکشی(عوامل اجتماعی، اقتصادی و روانی) قرار میگرفتند، قاعدتاً نباید این الگو شکل میگرفت بلکه میبایست نرخ خودکشی برای هر ۲جنس نزدیک به هم یا یکسان میبود.
اما همانگونه که آمار مطرح شده در بالا نشان میدهد، در جامعه ایران زنان در تمامی ابعاد زندگی اجتماعی از حقوق قانونی گرفته تا شرایط شغلی و خانوادگی و در کل تمام عرصههای مختلف زندگی، تحت تبعیض سیستماتیک مستقیم و غیرمستقیم ساختارهای خرد و کلان قرار دارند. زنانه شدن بسیاری از اختلالات روانی و آسیبهای اجتماعی بخشی از اثرات این تبعیض است که در نهایت منجر به شکلگیری این الگو شده است.
بدینگونه که ساختارهای خرد نظیر خانواده عموماً زنان را در نقشهای خانوادگی و وابسته و در انقیاد مردان تعریف کردهاند و ساختارهای کلان اجتماعی با ایجاد شرایط تبعیضآمیز در حوزههای اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، سیاسی حقوقی، قضایی، فرهنگی و… بهطور مستقیم و غیرمستقیم مانع از حضور فعال زنان در عرصههای اجتماعی شدهاند.
آنچه در شکلگیری این الگو نمایان است بیش از آن که تاثیر فرد بر فرد باشد، تاثیر ساختار بر فرد است. در ساختار تبعیضآمیز رژیم ولایت فقیه، جز نگاه ابزاری جنسی به زن، نگاه دیگری وجود ندارد و زن حقی مستقل از مرد ندارد. همانگونه که پیش از این اشاره شد، این رژیم با تخصیص نابرابر شغل، درآمد، ارتقای شغلی، امکانات آموزشی، نهادینهسازی تبعیض و نابرابری برخاسته از اجتماع بهعنوان امری فطری و ذاتی از طریق رسانههای ضدفرهنگیاش، تضییع حقوق انسانی و مادری زنان با وضع قوانین ارتجاعی، عدم بهکارگیری زنان در مناسب تصمیمگیری و… شانس برابر حضور زنان در جامعه و کسب استقلال مالی و هویت مستقل اجتماعی را از آنان سلب میکند. در چنین شرایطی زن تحت ستم و انقیاد ساختار مردانه است، هیچ شانسی برای یک زندگی مستقل ندارد و نهادی که به حقوق تضییع شده او رسیدگی کند نیز وجود ندارد (زیرا از اساس این حقوق پیش از خانواده یا اجتماع در قانون تضییع شده است).
بهواقع میتوان گفت خودکشی نتیجه نهایی است یعنی ساختارهای تبعیضآمیز و شرایط انقباضی ایجادشده توسط آنان میتوانند سبب بروز اختلالات روانی در زنان شده و آنان را بهسمت خودکشی سوق دهند.
حال بهنظر میرسد کمی عمیقتر باید این علت وقوع این الگوی خطرناک و شکلگیری ساختارهای معیوب اثرگذار بر آن را مورد واکاوی قرار داد. آمار و مباحث یادشده هدایتگری هستند بهسوی یافتن علت واقعی که همان رژیم ضدزن ولایت فقیه است. از آنجا که زنان نیروی بالقوه تغییر در جامعه هستند و این رژیم از فعال شدن این نیروی تغییر و قدرت نفوذ آن در جامعه هراس دارد، کارکرد تمامی ساختارهایش را در جهت ستیز با زنان تنظیم کرده است از نظام حقوقی و قضایی آن گرفته تا نظام اجراییاش، همه سرکوب زنان را در اولویت قرار دادهاند.
همانگونه که اشاره شد این رژیم برای زنان هویت مستقل و انسانی قائل نیست و آنها را با نگاهی ارتجاعی و در خدمت مردان بهعنوان شهروند درجه ۲ تعریف میکند و حق هر گونه حیات مستقلی را از آنان سلب کرده است.
این شاکله و نگاه ساختاری این رژیم ضدتاریخی به زن است که با وضع قوانین مرتجعانه در تمامی حوزهها(از خانوادگی تا اجتماعی) و استفاده از انواع حربههای سرکوبگرانه و تبعیضآمیز، محرومیت از فرصتهای برابر اجتماعی، ایجاد شرایط نابرابر اقتصادی و شغلی، ممانعت از حضور آزاد در عرصههای اجتماعی، گسترش نگاه جنسیتی به زن، اعمال انواع محدودیتها، توهین و تحقیر سعی بر آن دارد که او را در حوزه نقشهای سنتی و خانگی محدود کند و برخلاف مناسبات جهان توسعه یافته امروز و ذهن مترقی زنان، آنان را از رشد، استقلال و حضور گسترده در جامعه باز دارد.
زنستیزی در رژیم ولایت فقیه یکی از ارکان ذاتی، بنیادی و زیربنایی است و بههیچوجه قابلیت اصلاح ندارد و تنها با تغییر تمامیت ساختارهای آن است که میتوان تبعیض علیه زنان را از چهره جامعه زدود و آسیبهای اجتماعی ناشی از آن مانند خودکشی را کاهش داد و جایگاهی برابر و درخور توانمندی و شأن انسانی زنان برای آنان در جامعه قائل شد.
الگوی سوم: الگوی سنی خودکشی
جوانان یکی از مهمترین اقشار اجتماعی هستند زیرا آنان نیروی فعال اقتصادی و نیروی محرک تغییراند. از طرفی دیگر سن جوانی شروع استقلال شخصیت، تصمیمگیری و هویت یابی اجتماعی بدون حمایت والدین است. اگر حکومتی شرایط استقلال اقتصادی و اجتماعی آنان نظیر اشتغال، مسکن، ازدواج، اوقات فراغت کافی، نشاط اجتماعی و… را فراهم نسازد، میتواند سبب سرخوردگی و اعتماد بهنفس پایین این گروه شده و آنان را به یکی از آسیبپذیرترین اقشار اجتماعی تبدیل کند. جوانان سرکوبشده در جامعه با آسیبهای بسیاری از جمله اختلالات روانی، هنجارشکنیهای اجتماعی، بزهکاری و کجروی، اعتیاد به مصرف مواد مخدر، خودکشی و… میتوانند مواجه شوند.
ایران کشوری است با میانگین سنی جوان. جوانان ۴۰.۶درصد جامعه را تشکیل میدهند. بررسی آمار خودکشی در ایران نشان میدهد که بیش از ۶۰درصد خودکشیها در فاصله سنی ۱۸-۳۹سال صورت میگیرد که متأسفانه این الگو حداقل در طی بیش از یک دهه اخیر در ایران ثابت بوده است. به اعتراف کارگزاران رژیم، خودکشی جزو ۱۰عامل اصلی مرگومیر جوانان محسوب میشود و جوانان ۷۰درصد بیشتر از سالمندان در ایران دست به خودکشی میزنند که متأسفانه این الگو برخلاف الگوی جهانی آن است. در الگوی جهانی، سالمندان بهعلت کهولت سن، بیماری و مسائلی از این دست بیشتر از جوانان اقدام به خودکشی میکنند. در ایران الگوی خودکشی جوان است یعنی جوانان بیشتر در معرض خودکشی قرار دارند که این خود زنگ خطر و هشداری مضاعف است برای جامعهای با جمعیت جوان.
اگر نگاهی به وضعیت اجتماعی جوانان در جامعه ایران و آسیبهای اجتماعی تحمیلی ناشی از این وضعیت به روایت آمار در رسانههای رژیم بیاندازیم خواهیم توانست علل وقوع این فاجعه دردناک در کشورمان را در یابیم.
به اعتراف رسانههای رژیم، ۳۰درصد جوانان در ایران دچار اختلال روانی اند و افسردگی شایعترین اختلال روانی است که جوانان را درگیر خود ساخته است. همچنین ۳۳درصد دانشجویان از زندگی خود ناراضیاند و ۲۷درصد آنان با انواع اختلالات روانی دست به گریبان اند. بیش از ۴۰درصد جوانان گروه سنی ۱۸-۳۹سال سرپرست خانوار هستند و این یعنی بهشدت درگیر موضوعات و مشکلات اقتصادی و معیشتی هستند. میانگین سن شروع مصرف مواد مخدر در ایران ۲۰-۲۴سال است. ۴۱.۸درصد بیکاران و ۲۰درصد مصرفکنندگان مواد مخدر و ۲۶درصد خودکشیکنندگان دارای تحصیلات دانشگاهی هستند.
حال اگر به موارد بالا، عدم اشتغالزایی برای جوانان، نبود شغل متناسب با تحصیلات و مهارت فرد، شرایط تبعیضآمیز در همه ابعاد زندگی اجتماعی، شرایط انحصاری بازار کار و اشتغال، تخصیص انحصاری امکانات به خواص حکومتی، نداشتن اوقات فراغت کافی، هزینههای بالای تأمین نیازهای اولیه زندگی(خوراک، پوشاک و مسکن)، ضربات عاطفی بهواسطه ازهمپاشیدگی خانوادهها یا روابط عاطفی در شرایط سخت اقتصادی - اجتماعی، ایجاد فضای سرکوب و خفقان در همه امور زندگی جوانان از عرصه شخصی و خانوادگی(نظیر روابط احساسی، انتخاب پوشش، رشته تحصیلی، نوع تفریح، و…) گرفته تا حوزههای عمومی و اجتماعی، ایجاد شکاف عمیق میان سطح انتظارات و میزان برآورده شدن آنها در جوانان را اضافه کنیم، میتوانیم بهعلت وقوع این الگوی هولناک دستیابیم.
الگوی چهارم: افزایشی بودن نرخ خودکشی کودکان و نوجوانان
کودکان و نوجوانان حدود ۲۱درصد جامعه ایران را تشکیل میدهند. اگر چه خودکشی در این گروه سنی بسیار کمتر از گروه سنی جوانان و میانسالان است اما با بررسی آمار خودکشی در ایران با یک الگوی هشداردهنده دووجهی در خصوص خودکشی کودکان و نوجوانان(سنین زیر ۱۸سال) مواجه میشویم. یک وجه افزایشی بودن این الگو در طی زمان است که با مقایسه آمار سالبهسال آن میتوان به این روند افزایشی دست یافت و وجه دیگر این است که میزان خودکشی این گروه سنی از خودکشی سالخوردگان بیشتر است. این وجه از این جهت قابلتوجه است که کودکان و نوجوانان عموماً بهدلیل عدم حضور مستقیم در جامعه و عدم رویارویی با مشکلات ساختاری آن از امید به زندگی ذهنی بیشتری نسبت به سایر گروههای سنی بزرگتر از خود برخوردار هستند. وقتی در جامعهای آمار خودکشی این گروه سنی افزایش مییابد بهمعنی کاهش امید به زندگی ذهنی آن جامعه است که زنگ خطری است برای آن جامعه. خودکشی کودکان و نوجوانان صرفاً متأثر از وضعیت بد اقتصادی و خانوادگی آنها نیست بلکه نبود قانون و نهادهای حمایتی کارآمد در دفاع از حقوق کودک بسیار در این زمینه نقش دارند. در رژیم ولایت فقیه کودکان بیش از آنکه شهروند یا تبعه کشور باشند، فرزند خانواده هستند و هویت مستقل از خانواده ندارند. به همین دلیل اگر کودکی بدسرپرست یا بیسرپرست باشد و یا خانوادهای توان حمایت از فرزندش را نداشته باشد آن کودک آینده روشنی را نمیتواند برای خود متصور ببیند. این رژیم حق زیست مستقل برای کودکان و نوجوانان قائل نیست. به اعتراف رسانههای رژیم ۲۲درصد کودکان و نوجوانان اختلال رفتاری دارند، سن مصرف مواد مخدر در ایران به ۱۴سال کاهش یافته است، ۲میلیون کودک کار، ۴میلیون کودک بازمانده از تحصیل، ۴هزار کودک زبالهگرد در ایران وجود دارند. ۱۰درصد نوجوانان زیر ۱۸سال دارای پرونده قضایی هستند و موارد بسیاری دیگر چون کودکهمسری، آزار و خشونت علیه کودکان و… را میتوان در جهت توصیف وضعیت کودکان و نوجوانان بیان کرد.
الگوی ۵: منطقهای بودن نرخ خودکشی
نوسان بالای نرخ آسیبهای اجتماعی و روانی در مناطق مختلف کشور، گواه تخصیص و توزیع ناموزون و تبعیضآمیز امکانات و منابع مالی دارد که سبب میشود برخی مناطق فقیرتر، محرومتر و آسیبپذیرتر از سایر مناطق باشند. منابع رسمی رژیم میانگین نرخ خودکشی در ایران را پایینتر از الگوی جهانی اعلام میکنند اما اگر به آمار خودکشی استانها، نسبت به جمعیتشان توجه کنیم، متوجه میشویم که ۱۸استان از ۳۱استان کشور(یعنی حدود ۶۰درصد کشور) بالاتر از حد میانگین قرار دارند و حتی ۴استان ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، کرمانشاه و کردستان بالاتر یا برابر با الگوی جهانی و در مرز بحران قرار دارند. اگر نگاهی به شرایط اجتماعی و اقتصادی استانهای کشور بیاندازیم بهوضوح متوجه میشویم که تخصیص منایع، امکانات و خدمات بهطور نابرابر و ناعادلانه صورت گرفته است بهطوری که برخی استانها بیشتر از سایر استانهای دیگر دچار محرومیت، فقر و محدودیت هستند. در حالیکه برخی از آنها منابع طبیعی بالقوه تضمینشدهای برای رشد و پیشرفت دارند اما سیاستهای سرکوبگرانه و چپاولگرانه و منفعتطلبانه و عدم کلاننگری رژیم، سبب شده که این مناطق سهم چندانی از منابع خود نداشته باشند. بهعنوان نمونه میتوان به استان ایلام بهعنوان بحرانیترین استان کشور در زمینه خودکشی اشاره کرد. این استان در طی بیش از ۳دهه صدرنشین این وضعیت بحرانی بوده است بهطوری که از دهه ۶۰ تا ابتدای دهه ۹۰، خودکشی در آن تقریباً ۷۰برابر افزایش یافته است. این استان بالاترین نرخ خودکشی یعنی ۱۳/۸ به ازای هر ۱۰۰هزار نفر را دارد و میزان شیوع بیماریها و اختلالات روانی در آن نزدیک به ۳۰درصد است. بیشترین جمعیت شهری زیر خط فقر و همچنین رتبه سوم جمعیت روستایی زیر خط فقر را دارد.
اگر وضعیت بیکاری، اشتغال، بیمه، اجبارهای ناعادلانه حقوقی و قضایی و… در این استان را به آمارهای بالا اضافه کنیم تصویر واضحتری از رابطه فقر و محرومیت ناشی از بیعدالتی و نابرابری با خودکشی بهدست میآوریم.
اما علت این توزیع تبعیضآمیز امکانات و منابع چیست؟ چرا بخشهایی از کشور برای رژیم از بخشهای دیگر اهمیت بیشتری دارند؟ غالباً پایتخت، کلانشهرها و مراکز استانها بهسبب تمرکز مراکز سیاسی و اداری و بعد جمعیتی برای رژیم از اهمیت بیشتری برخوردار است. این بدان معنی است که نسبت به سایر مناطق از محرومیت کمتری برخوردارند. از آنجا که سیاستهای کلی رژیم چپاول، تبعیض و سرکوب است و رژیم توان سرکوبگری در تمام مناطق کشور را ندارد، سعی میکند با توزیع نابرابر امکانات در مناطق مختلف جمعیت آنها را بهسمت کلانشهرها و مراکز استانها سوق دهد تا بتواند بهطور متمرکز آنها را کنترل و اعتراضشان را سرکوب کند. همچنین این توزیع نابرابر امکانات و منابع سبب میشود که فقر و بیکاری و آسیبهای دیگر اجتماعی در مناطقی بیشتر از مناطق دیگر نمایان شود و مردم آن منطقه در صورت امکان به مناطق دیگر مهاجرت کنند. این مهاجرت بیرویه و اجباری، بافت جمعیتی، اقتصادی و اجتماعی مبدأ و مقصد را برهممیزند. تغییر این بافت در هر دو منطقه آسیبها و عوارض زیادی را بهدنبال خود دارد. در مبدأ بهسبب چهره محرومتر، آسیبهای اجتماعی چون فقر، بیکاری، بزهکاری سطح معیشت پایین، دزدی، اعتیاد، خودکشی و… بالاتر است. عموماً در این مواقع جمعیت جوان که همان جمعیت در سن اشتغال هستند به امید بهبود سطح معیشت زندگی خود، اقدام به مهاجرت میکند و باعث میشود بافت جمعیتی آن منطقه بهسمت میانسالی و کهنسالی تغییر کند و از قدرت تغییر آن جامعه در برابر سنتها و شرایط تثبیتکننده وضع موجود بکاهد و به آسیبهای اجتماعی آن دامن بزند. کاهش جمعیت جوان یک منطقه از امکان تغییر در آن منطقه و نیز از برد اعتراضی آن نیز میکاهد.
در مقصد نیز عموماً زیرساختها برای پذیرش و اشتغال مهاجران مهیا نیست و فقر و بیکاری و مشکلات اقتصادی در آنجا نیز افزایش مییابد. از وجهی دیگر در اثر پذیرش مهاجر و ناهمگونی جمعیت، همبستگی اجتماعی در مقصد نیز تضعیف میشود و همین موضوع سبب دامنزدن به انواع آسیبهای اجتماعی میگردد.
از طرف دیگر رژیم از طریق توزیع ناعادلانه امکانات و منابع، به اختلافات قومی و منطقهای دامن میزند و عامل فقر و محرومیت را بهرهبرداری از منابع یک منطقه بهسود منطقه دیگر جلوه میدهد و اینگونه سعی میکند اتحاد و انسجام اجتماعی در سطح کشور را تضعیف کند. رژیم، غارت سرمایههای ملی و منابع طبیعی کشور را در پس توزیع ناموزون این منابع و اثرات جانبی آن بر جامعه پنهان میکند و از این طریق مسیر سرکوب و چپاول را برای خود هموار میسازد.
الگوی ششم: روستایی بودن الگوی خودکشی
تفاوت شهر و روستا در تعداد جمعیت، نوع اقتصاد و سبک زندگی آنهاست. روستا برخلاف شهر اقتصاد مستقل و تولیدی دارد و عموماً اقتصاد روستایی از طریق کشاورزی و دامداری و باغداری و تولید صنایع دستی و گاها درآمد حاصل از طبیعت توریستی اداره میشود و سبب میشود روستاییان بتوانند نیازهای اولیه زندگی خود را با کمترین وابستگی به شهر تا حد زیادی تأمین کنند. همین اقتصاد مستقل روستایی بههمراه جمعیت کم آن بهنسبت شهرها باعث شده است که روستاها سبک زندگی خاص و مستقل از شهر داشته باشند. از طرفی روستا بهسبب جمعیت کم و خودنظارتی عرفی و همبستگی اجتماعی بالایی که دارد، امکان بروز آسیب، ناهنجاری و بزهکاری اجتماعی در محیط روستایی را تا حد زیادی کاهش میدهد.
با آن که ۲۶درصد جمعیت ایران در روستاها ساکن هستند تنها ۱۸درصد جمعیت کشور در بخش کشاورزی(کشاورزی، دامپروری و باغداری) فعالند. روستاییان بهلحاظ معیشت در وضعیت اسفباری بهسر میبرند و فشار اقتصادی زیادی را از سوی رژیم متحمل میشوند. به گواهی آخرین آماری که در سال ۹۷ منتشر شد در طی یک سال خط فقر ۲۵ تا ۳۰درصد(با توجه به میزان محرومیت مناطق) در روستاهای ایران افزایش یافته است. این در حالی است که درآمد روستایی بهسبب واردات بیرویه، بیتفاوتی رژیم در جبران خسارات ناشی از حوادث طبیعی و سیاستگذاریهای ناکارآمد حکومتی بهشدت تنزل یافته است. از طرفی تنها اقتصاد و معیشت روستایی نیست که توسط رژیم نابود شده است بلکه رژیم در ارائه امکانات و خدمات عمومی به روستاها بسیار ضعیف عمل کرده است. هنوز پس از ۴دهه حکومت آخوندها، ۶۳درصد روستاها از گاز لولهکشی محروماند، ۱۱/۴درصد امکان هیچگونه ارتباط تلفنی ندارند و ۹درصد هنوز برقرسانی نشدهاند. به این وضعیت اسفبار، عدم دسترسی به آب شرب سالم، نبود راههای مواصلاتی و ارتباطی ایمن، مشکلات حملونقل عمومی، عدم ارائه تسهیلات مناسب جهت ایمنسازی خانههای روستایی، کمبود مراکز و امکانات درمانی که بهطور مستقیم سلامت و جان روستاییان را نشانه میرود، نبود امکانات مناسب و استاندارد آموزشی، کمبود مدرسه در مقاطع مختلف تحصیلی(که سبب بازماندن بسیاری از کودکان و نوجوانان و بهخصوص دختران از تحصیل میشود)، فقر مالی ناشی از بیتدبیری و بیتوجهی رژیم، بیکاری فزاینده جوانان روستایی و اشتغال کاذب آنان، بروز انواع آسیبهای اجتماعی دیگر، تثبیت موقعیت تحت خشونت بودن زنان روستایی از طریق رسانههای حکومتی بهرغم آگاهی این زنان و... را اضافه کنیم، سیمای شفافتری از وضعیت سخت زندگی روستاییان در ایران خواهیم داشت.
روستاییان در مواجهه با حوادث طبیعی نظیر سیل و زلزله و... از هیچگونه حمایت و پشتوانهای برخوردار نیستند و اگر تولیدات آنها از بین برود، روستایی را در بسیاری مواقع بهطور کامل زمینگیر میکند و توان بازگشت به بازار تولید را از او میگیرد. از طرفی دیگر در بازار رقابتی فروش در مقابل واردات غیرضروری و بیرویه توسط مافیای حکومتی، در بسیاری مواقع روستاییان مغلوب میشوند و حتی نمیتوانند محصول خود را به قیمت تمامشده تولید بهفروش برسانند. در نتیجه برای گذران زندگی مجبور به مهاجرت فصلی یا دائمی به شهرها و روی آوردن به مشاغل کاذب میشوند. از بین رفتن اقتصاد تولیدی روستا سبب میشود، سبک زندگی روستایی تغییر کند و تفاوت سبک زندگی روستایی و شهری به تضاد عمیق تبدیل میشود در این حالت روستایی جزیی از طبقات و مناسبات زندگی شهری تعریف میشود و مناسبات زندگی شهری بر زندگی او حاکم میشود.
در این شرایط که روستاها بهلحاظ سطح و کیفیت دریافت امکانات و خدمات عمومی در جایگاه بسیار پایینی هستند، دچار تضاد فرهنگی و لمس شکاف طبقاتیاند و بهلحاظ اقتصادی شکستخورده و دچار فقر مالی شده و از پشتوانه دولتی نیز برای برپایی کسبوکار خود برخوردار نیستند و در کل راه نجاتی برای برونرفت از وضعیت سخت و اسفبار زندگی خود نمییابند، دچار یاس نسبت به آینده، افسردگی و بیانگیزگی میشوند. در این شرایط میتوان دریافت که چرا خودکشی در روستاها بیشتر از شهرها بهرغم جمعیت کمرشان نسبت به شهرها بهوقوع میپیوندد.
الگوی هفتم: الگوی خودکشی جمعی(خانودگی)
خانواده نخستین نهاد اجتماعی است که فرد با آن مواجه میشود و تنها نهادی است که فرد عموماً بهصورت طولانی و عمدتاً تا پایان عمر در عضویت اجباری آن قرار دارد. هر گونه آسیب و ازهمگسیختگی در خانواده میتواند آسیب جدی روانی و رفتاری به اعضای آن وارد کند.
خودکشی خانوادگی یا گروهی مقولهای است که برای سالها در جریان بوده است. این الگو از ۲بعد هشداردهنده قابل بررسی است. بعد اول افزایشی بودن این مقوله است. یعنی اگر چه آمار دقیقی از سوی مراکز رسمی در این زمینه ارائه نشده است، اما با بررسی اخبار منتشر شده میتوان به افزایش چشمگیر آن در طی زمان پی برد. بعد دیگر، قطعی بودن مرگ خودکشی کنندگان است. در خودکشیهای انفرادی اگر خودکشی در محیط خانه باشد، سایر اعضای خانواده به کمک فرد میآیند و امکان زنده ماندن او افزایش مییابد. اما در این حالت همه اعضای خانواده درگیر این موضوع هستند و دیگر زمانی خبردار میشوند که عموماً تمامی اعضای خانواده جان خود را از دست دادهاند. این الگو یکی از دردناکترین الگوهایی است که تا بهحال از آن سخن به میان آمده است. زیرا نهایت یاس و ناتوانی افراد یک خانواده را در برابر فشارهای اقتصادی، قضایی، حقوقی، اجرایی و اجتماعی به نمایش میگذارد. در این نوع خودکشی غالباً افراد از روش و ابزارهایی قطعی برای اقدام به خودکشی استفاده میکنند و را نجاتی برای خود باقی نمیگذارند. همچنین والدین، گرانبهاترین دارایی خود یعنی فرزندان را ابتدا قربانی میکنند زیرا میدانند که پس از آنها نهادی وجود ندارد که از فرزندانشان بهعنوان یک شهروند حمایت کند و به همین دلیل ترجیح میدهند فرزندشان نیز بعد از آنها وجود نداشته باشد تا مبادا در این بیآیندگی قربانی آسیبهای اجتماعی سختتر شوند. متأسفانه با توجه به وخیمتر شدن بیشازپیش وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران تحت حاکمیت ملاها این پدیده دردناک رو به افزایش گذاشته و پیوسته خبرهایی مبنی بر انجام این شیوه خودکشی جمعی منتشر میشود.
جمعبندی
در یک نگاه کلی به ۷الگوی خودکشی مطرح شده این نکته مهم را باید یادآور شد که الگوهای یادشده، بهصورت تئوریک از یکدیگر قابل تفکیک هستند اما در عالم واقع مرز مشخصی میان الگوها و عوامل اثرگذار بر آنها وجود ندارد و درهمتنیدهاند. بهطور مثال وقتی از الگوی زنان سخن میگوییم منظور زنان در تمامی ردههای سنی، شهری و روستایی، مجرد و متأهل، دارای نقشهای خانوادگی و اجتماعی و ساکن در هر کجای کشور هستند. یا منظور از جوانان نیز به همین صورت است و تمامی زنان و مردان شهری و روستایی ساکن در هر کجای کشور میباشد. این موارد را بر اساس الگوها نیز میتوان به گونهای دیگر بیان کرد و زنگ خطر را بلندتر به صدا درآورد که این آسیب فراگیر است و هر فردی از جامعه را در هر کجای ایران تهدید میکند، زیرا هر یک از این الگوها جنبههایی از تبعیض در جامعه را نمایان میکند.
اگر نگاهی کلی به شرایط وخیم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور و حوادثی که در سال ۹۸ بهوجود آمده است بیاندازیم متوجه میشویم که هشدار فراگیری خودکشی بیش از گذشته جدی است. نتایج انباشت ۴۰سال بیتدبیری، بیکفایتی، بیمسئولیتی و چپاولگری سردمداران و کارگزاران این رژیم فاشیستی در کارنامه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سال ۹۸ آن بهروشنی نمایان شده است. جمعیت عظیمی از زنان، جوانان و سرپرستان خانوار بیکار شدند، فقر و تورم به منتهای درجه خود رسیده است. رژیم بیشازپیش در پرداخت مطالبات مالی و معوقه اقشار مختلف از جمله کارمندان ادارات دولتی، غارتشدگان بانکها و مؤسسات مالی، خسارتدیدگان حوادث طبیعی و… ناتوان است. زیرا اختلاسهای پیدرپی، تحریمهای سیاسی و اقتصادی ناشی از جنگافروزی و پرورش تروریسم توسط رژیم، واردات بیرویه، ناتوانی بخشهای تولیدی و اقتصاد مصرفی فضایی برای تولید سرمایه و افزایش درآمد برای کشور باقی نگذاشته است که رژیم بتواند این همه خسارات و مطالبات را پاسخ دهد. در نتیجه رژیمی که توانایی پاسخگویی به مطالبات مردم را ندارد برای آنکه صدای اعتراضی بلند نشود، از انواع ترفندها با کمک رسانههای داخلی و خارجی و مجازیاش برای گمراه کردن جامعه و انداختن تقصیر به گردن خود مردم استفاده میکند، تا از این طریق خشم مردم را به یاس و سرخوردگی و در لاک خود فرورفتن تبدیل کند. در صورت بروز این حالت، فرد احساس تنهایی و عدمتعلق به جامعه میکند. در این حالت، او، خود و اطرافیانش را مقصر شرایط پیشآمده میداند در نتیجه دچار ناامیدی، افسردگی و سایر اختلالات و آسیبهای روانی میشود و ممکن است خودکشی را بهعنوان مسیر جایگزین زندگی انتخاب کند.
با بیان مطالبی که تاکنون گفته شد بهنظر میرسد به ۲سؤال "توزیع خودکشی در میان اقشار جامعه ایران چگونه است؟" و "چگونه ساختارهای اجتماعی خودکشی را بر فرد تحمیل میکنند" پاسخ داده باشیم. اما سومین سؤال مهم از ابتدای متن همچنان نیاز به پاسخ دارد: علت اصلی خودکشی در جامعه ایران چیست و چگونه میتوان از بروز این آسیب پیشگیری کرد؟
همان طور که از جایجای این نوشتار میتوان استخراج کرد، خودکشی معلول است نه علت. معلول شرایط و فشارهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی که با تحتتاثیر قرار دادن روان فرد، سبب بروز چنین آسیبی میشوند. اما این شرایط نیز معلول رژیم ضدبشری ولایت فقیه است.
این رژیم دارای ۲خصلت ویژه "زنستیزی" و "سرکوب و تبعیض" میباشد. ذات تبعیضآمیز این رژیم در برابر هر نوع تغییر و اصلاحی مقاومت میکند. نابرابری و تبعیض را در سراسر کشور و همه گروههای اجتماعی گسترانیده است و فشار مضاعفی را بر روستاییان از جمله نیروهای محرک تولید هستند و زنان و جوانان که نیروهای اصلی تغییر در جامعه میباشند اعمال کرده است. رژیم سعی میکند با تبدیل اقتصاد تولیدی کشور به اقتصاد مصرفی و وارداتی و بازتعریف نقشهای سنتی برای زنان، درگیرکردن همه اقشار جامعه به انواع روزمرگی و آسیبهای اجتماعی از جمله خودکشی و ایجاد تضادهای فردی و گروهی بهکارگیری انواع ابزار سرکوب، خشم جامعه و شعلههای قیام را مهار کند و این نیروها را از نقش اجتماعیشان که همان تولید و تغییر است بازدارد.
خودکشی یکی از آسیبهای اجتماعی است که تا زمانی که سایه شوم این رژیم ضدبشری بر جامعه ایران سنگینی میکند همچنان وجود خواهد داشت و تنها با براندازی تمامیت این رژیم است که میتوان شرایط بروز این آسیبها را بهبود بخشید و خطر وقوع آنها را در جامعه کاهش داد. همانگونه که گفتیم این رژیم با سرکوب، تبعیض و تحقیر افراد جامعه و انواع تفرقهافکنیها سعی میکند اعتماد بهنفس افراد را تضعیف و از اتحاد جامعه جلوگیری کند و در نتیجه احتمال براندازی حاکمیتش بهدست مردم را کاهش دهد. اما این تز، آنتیتزی دارد و آن آگاهی نسبت به اینکه فقر، تورم، بیکاری، تبعیضهای اجتماعیو حقوقی و جنسی و... به ذات وجود ندارند بلکه در بستر زندگی اجتماعی در چارچوب ساختارهای تعریف شده توسط حاکمیت شکل میگیرند. در نتیجه این شرایط ضدانسانی تنها با تغییر ساختار سیاسی امکانپذیر است. در حال حاضر تنها آنتیتز موجود در مقابل تز ولایت فقیه با همه آسیبهایش حمایت از شورای ملی مقاومت ایران و برنامه ۱۰مادهای خانم مریم رجوی است که برنامهای همهجانبه، پیشرو، محرومیتزدا، تولیدگر، آزادیگستر، ضدتبعیض و برابریطلب است.
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است