میرزا محمدتقیخان فراهانی معروف به «امیرکبیر» یکی از نامدارترینهای تاریخ سیاسی ایران است. مصلحی بزرگ که پیوندی راستین با آرزوهای تاریخی مردم ایران برای نیل به جامعهای مدرن داشت. نام او مرادف غیرتی ملی و میهنی توأم با همت و اراده برای نوآوری و رقمزدن زندگی و فرهنگ تجددخواهی است.
امیرکبیر مدرسه «دارالفنون» را در نیمه اول قرن ۱۳ خورشیدی تأسیس کرد که علوم طبیعی و اجتماعی و تاریخی را در ایران بنا گذارد و تعمیم دهد. دومین روزنامه ایران که «وقایع اتفاقیه» نام داشت، از ابتکارات وی میباشد. نمونههای زیر برخی از اقدامات وی هستند که بسا جلوتر از زمان و سنتهای رایج سیاستگذاری آن دوران بود:
ـ اصلاح امور مالی که اساس فساد اقتصادی و ایجاد فاصله طبقاتی است
ـ سر و سامان دادن به وضع ارتش
ـ تلاش و تکاپو برای رواج خودکفایی ملی
ـ گسترش فعالیتهای علمی با تأسیس مؤسسات آموزشی مثل دارالفنون تهران
ـ قطع نفوذ ایادی و جاسوسان استعمار
امیرکبیر از پیشگامان تجددخواهی بود. او همچون قائممقام فراهانی در تکاپوی زدودن «اقتدارسالاری» و جایگزینی آن با دموکراسی و قانون بود. اینان دریافته بودند که ریشهٔ عقبماندگی ایران بهدلیل اقتدارگرایی مطلق ارتجاع سیاسی و مذهبی است.
اینان برای جامعهٔ سنتی ایران در پی نوعی از دموکراسی بودند که قدرت را تابع قانون کنند و قانون را حامی ملت.
اندیشههای نوگرای امیرکبیر معاصر پیشرفت دموکراسی در مغربزمین و نیز پیدایش مکتبهای سیاسی در عصر مدرنیسم بود.
افقی که امیرکبیر در منظر افکار روشنش مدنظر داشت، به مشام ساختار فاسد «دایرهٔ قدرت» در سلطهٔ سلسلهای از سلاطین موروثی و وابسته به استعمار خوش نمیآمد. سلسلهای که از دیرباز خارج از قانون و دموکراسی به صدارت و آمریت میرسیدند. تصور بههمخوردن آن نظم دیرینه و موروثی، علامت زلزلهای بر ارکان «دایرهٔ قدرت» و مرگ سلولهای فاسد اقتدارگرایی و الیگارشی حاکم بر دربارها بود.
امیرکبیر قصد مدرنیته کردن ایران را داشت. مدرنیسمی که با ساختار فئودالیته، دستاندازی استعمار، قدرت سلاطین و هرم آمران زیردست درباریشان سازگار نبود. قصد امیرکبیر بهمثابه تاباندن آفتاب بر مرداب بود. قصد قائممقام فراهانی هم همین بود. مشروطهخواهان و وارثانشان نیز چنین خواسته بودند... مصدق هم دنبال نشانهگذاریهای این رؤیاها و آرزوها راه افتاده بود... و...
وقتی تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران را از منظر تصادم «ارتجاع و ترقی» و افکار «استاتیک و دینامیک» مطالعه و بررسی میکنیم، با حسی تلخ و اندوهناک توأم با حسرت و دریغ درمییابیم که هرگز قدر و شأن و وزن سیاسی و اجتماعی و تاریخی نخبهگان ایران شناخته نشده و همواره بهدست ارتجاع فاسد و عوامل دستآموز و ملازمانش و با حمایت و تأیید و سلطهٔ اندیشههای واپسگرایی و استاتیک، قربانی و نُخبهکشی شدهاند.
از امیرکبیر تا مصدق و پیشتازان آزادی در دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ و ۷۰... و تاکنون که به قیامهای جاری مردم ایران تعمیم یافته است، عشق به دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی، همان نشانههایی بوده و هستند که گذر آفتاب و باد و باران زمانهها هم نتوانستهاند از قصد و اراده و هدفشان بازدارند. این قصد و هدف اگر چه بهایی بس سنگین از جامعه، مردم و تاریخ ایران گرفتهاند، اما خاموش نشدن این شعله را باید مثالی از شعلهٔ مردمان اروپا در رسیدن به رنسانس قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی دانست.
بیشک با بذری که امیرکبیر، قائم مقام، مصدق و وارثانشان در مزرعه و فلات ایران افشاندهاند، ایران در آستانهٔ تحولی بزرگ در آستانهٔ قرن ۱۵ خورشیدی قرار دارد. تحولی که یک فرهنگ فاسد دیرینهٔ سلطهگری و نُخبهکُشیِ موروثی را از بْن برخواهد کند. نوزایی و تحولی که مشعل آزادی بر اندیشه و فرهنگ و مناسبات اجتماعی و قانون اساسیاش پرتو بیفکند...
«یقین کن که خورشید آن صبح نو
ز آفاق و عصر دگر با تو دیدار داشت...
یقین کن به عهد و
به عشق و
به رازی که میراثدار شقایق
به گوش بنفشه
به یلدای تیرهدمان گفت...».