«مانس اشپربر»، رماننویس اتریشی ـ فرانسوی (۱۹۰۵ ـ ۱۹۸۴) در کتاب «روانشناسی خودکامگی» بهنقل از «پلوتارک»، تاریخنگار و زندگینامهنویس یونان باستان در مورد سرگذشت یک خودکامهٔ خونآشام چنین مینویسد:
دیونیزوس کبیر (حاکم خودکامهٔ سیراکوز) به سوءظن دایمی مبتلا بود. ترس چنان او را فراگرفته بود که میترسید برای کوتاه کردن موهای سرش آن را به دست سلمانی دهد. از این رو دستور میداد تا خدمتکاری آنها را با ذغال بسوزاند. کسی نمیتوانست به اتاق او وارد شود، نه برادرش و نه پسرش، هیچکدام اجازه نداشتند که با لباس عادی با او ملاقات کنند. هر کس میخواست با او دیدار کند، میبایست قبل از ورود لباسهایش را درآورد و لباس دیگری را که به او داده میشد، بپوشد تا محافظان مطمئن شوند که اسلحهای با خود ندارد.
روزی برادرش (لپتینس) میخواست نقطهای را روی کف اتاق مشخص کند، برای این کار از محافظ او نیزهای گرفت. حاکم چنان خشمگین شد که دستور داد محافظ را بهخاطر بیاحتیاطی اعدام کنند. او بارها گفته بود که مجبور است در مقابل دوستانش از خود محافظت کند؛ چرا که میداند آنها آدمهایی زیرک و باهوش هستند و بیش از آنکه بتوانند ریاست کسی را بپذیرند، میخواهند که خود رئیس باشند. او یکی از فرماندهانش (مارسیاس) را... به چوبهٔ اعدام سپرد؛ چرا که مارسیاس خواب دیده بود که حاکم را با یک ضربه بهقتل میرساند.
روان حاکم مملو از نگرانیهایی بود که ناشی از ترس و بزدلی است (بررسی روانشناسی خودکامگی. مانس اشپربر. دکتر علی صاحبی. انتشارات خوشه. ۱۳۸۴. صص ۱۱۸ـ ۱۱۷).
کالبدشکافی روانشناسانهٔ روحیه و طرز رفتار یک دیکتاتور، بهخوبیپرده از رفتار و سلوک دیگر دیکتاتورها برمیدارد. شگفتا که سوءظن، بدگمانی، بهتزدگی و افسردگی محمدرضا پهلوی در روزهای آخر سلطنتش نیز گویی از رفتار و سلوک دیونیزوس کپیبرداری شده است.
خمینی از این قاعده مستثنی نبود. او در روزهای واپسین عمر ننگیناش ـ با یک حکم دستنویس ـ اعدام مجاهدین سر موضع را، در دستگاه قضاییاش نهادینه کرد. در حالی به کام جهنم فرو رفت که سینهاش مالامال از کینهٔ بهترین فرزندان خلق بود.
«رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینهٔ انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقانی که تشخیص موضوع به عهدهٔ آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند «اشداء علی الکفار» باشند». !
خامنهای با پوشیدن ردای تاریک خمینی، ۳۰سال بعد، در قیام آبان۹۸، با شقاوت تمام، مردم بیدفاع را در خیابانها و نیزارها به گلوله بست تا سلطنت خود را از خطر عاجل نجات دهد. او در قیام سراسری طنین شعارهای «مرگ بر خامنهای» و «خامنهای ضحاک/ میکشیمت زیر خاک» را شنید و از پژواک آنها به خود لرزید. خلیفهٔ پابهگور ارتجاع بهتر از هر کسی در رژیمش از شدت و عمق نفرت مردم ایران نسبت به خود باخبر است؛ بنابراین میکوشد موعد سرخ سرنگونی را به تأخیر بیندازد.
خامنهای مانند دیونیزوس در انزوای عنکبوتی خود، گرفتار شده است. [آنگونه که پاسدار رادان لو داد]، سگان زنجیریاش را وامیدارد که به «تبسنجی»! جامعه روی بیاورند و خیزابههای هولزای قیام را رصد کنند؛ در عینحال آنها را پرهیز میدهد که مواظب رفتار و صحبتهای خود باشند؛ زیرا اولین اشتباه آنها ممکن است آخرین آن باشد.
«بعضی وقتها مصاحبه یک افسر جزء ما یا اظهارنظر یک افسر جزء ما تا آخرین جاهای قله ارتباط میرود رفتار یکی از آدمهای ما تا آخرین نقطه قله ارتباط میرود... باید بهش توجه کنید» (پاسدار رادان ـ تلویزیون شبکه خبر، ۱۹اردیبهشت. ۱۴۰۲)
احکام جدید اعدام، صادره از بیت عنکبوتی او نیز در هراس از بالارفتن «تب»! انفجاری شهرهای شورشی است.
بگذار دیونیزوس عمامهدار در چنبرهای از کابوس دست و پا بزند و با سوء ظن به همه چیز بنگرد. حتی از سایهٔ خود نیز به وحشت بیفتد و حکم بهقتل آن بدهد. این فرجام شوم همهٔ دیکتاتورهایی است که خواستهاند در سمت نادرست تاریخ قدم بردارند.
...
تو را چه سود
فخر بر فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راه لعنتشده نفرینت میکند.
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.