یلدا را پاس داشتیم؛ طولانیترین گذار از شبترین روزگاران را.
حکایت این گذار طولانی را باز هم بیهیچ تکرار و خستگی، بازمیخوانیم. باز هم با اشتیاق، زندگی را با جلوههایش مهیای یلدا کردیم. باز هم از دریچهٔ طاق بلند تاریکی، به «یه شب مهتاب» نقب زدیم؛ نقب. ۴۴سال نقب از یلدا به «یه شب مهتاب». آیا شأن این عبور، شایان جشن نیست؟
یلدا را پاس داشتیم تا قدر عبور سرفرازانه از طولانیترین تاریکیِ مستولی بر ایرانزمین را بازشناسیم. قدرشناسیِ عجین با قیامی شوریده بر کیش تاریکی و اندیشهٔ ظلامگستر.
در این سالهای طولانیِ قلمرو شب، از چه یلداها با ترانههای سپیده گذشتیم. چه یلداها را در قصههایش دویدیم. چه یلداها را با روزهایش پیمودیم؛ بلی، سالهایی که روزهایشان یلدایی بودند؛ سال تا سال با روزهای یلدا.
سال تا سال یلدا از هزار سو وزید و نور را در کاسهٔ چشمها شکستند تا سیطرهٔ شب، یلداییتر بماند. سال به سال را یلداییتر کردند؛ و ما «یه شب مهتاب» را رود به رود نغمهانگیزتر، از دههٔ ۶۰ تا ۱۴۰۰ تکثیرش کردیم. این نغمه و امید و «بودن» و ماندن، گل آتشی را میمانست که دست به دست، نسل به نسل سپردیم.
آسمان سالهایی را ستارهریز و مهتابباران کردهایم که سوبهسو یلدایی و سوز به سوز، انتشار انجماد بود.
بهراستی پاسداشت گذر از یلدا را، که شوقانگیزتر و امیدبخشتر از ما گرامی داشت؟ چون یلدای خونین هماکنون میهن، سال تا سال یکدست لاله بر کف، یکدست شمع شبسوز. سال تا سال روزهای یلدایی را نور افشاندیم تا حرمت روشنایی و شوکت خرد و فضیلت دانش روشنابخش، زیر سم ستوران تبار فقاهتیِ یلداگستر، شکسته نشود.
سال تا سال در هماوردی با تبار تبهکیش تاریکاندیش، در کار کاشتن واژه در باغهای مقاومت، اصالت، پایداری و وفاداری بودیم تا پرندگان قصههای یلدایی نسلهای پسین، بیبالوپر و بیآسمان پرواز نمانند.
چه سالها به یلدای زمین بسنده نکردند و ابرهای تیرهگون تردید و بهتان، بر مهتاب و ستاره و دشت آسمان کشیدند؛ و ما تنها چشم به افق و شفق سرخش داشتیم. کبریا و هیبت دنیایی یلداترین هم نتوانست غرور سرور و نشاط عبور ما از یلدا و پاسداشت آن را بشکند. و اینگونه حرمت مام زمین و فضیلت روشنابخش آسمان را از کراهت چنبرهٔ یلداصفتان رهایی بخشیدیم.
از پس سالها دویدن از دهلیزهای تودرتوی یلدایی، حالا به روزگار عبور مشترک از هیمنهٔ سلطنت یلداها رسیدهایم. حالا تمام پلهای اهریمن بدکیش یلداصفت ولایی، شکستهاند. حالا تمام «یه شب مهتاب» ها بههم رسیدهاند. حالا دشت مینای ایرانزمین، سراسر «غوغای ستارگان» شده است.
یلدا سنت نبود. یلدا اسم عبور بود. اسم عبور برای فتح بلندترین قلهٔ ظلام. اسم عبوری که روزگار به روزگار دامنه گسترد تا در فرهنگ و ادب خانه کرد. اما کجا کتیبههای شعر فارسی را مییابی که مدایحشان، صله به یلدا باشد؟ یلدا، گل دادن پیمودنها از دشتهای خیمهکردهٔ سرماست. یلدا بالا کشیدن از صخرهها و یالهای پوشیده از قندیل نمیتوانهاست. یلدا فتح قلههای پرهیمنهٔ سر برده در ابر است. «خانهام ابریست / اما در خیال روزهای روشنم». یلدا دیدن بنفشهیی در انتهای دشتهای سپید خوابیده در آستانهٔ قدوم رویش ناگزیر است.
چنین است تبیین چراییهای جشن عبور از یلدا و گرامیداشت تاریخیاش.