در قسمتهای پیشین این نوشته از جنبش برابری و فعالیتهای زنان ایرانی در صدر مشروطه آغاز کردیم تا به دوران مبارزه مسلحانه زنان در دیکتاتوری محمدرضا شاه رسیدیم.
زنانی که پس از یک دوره خاموشی تقریباً ۵۰ساله، مجدداً سقف جنبش زنان و مطالبات آنان را به بلندایی بسا فراتر از مطالبات خواهرانشان در دوران انقلاب کبیر مشروطه رساندند. جنبشی که همراه با تأکید عملی بر اصل «برابری» و مطالبات حقوقی و آموزشی، بیشتر و پیشتر از آن، خواهان ایجاد تغییرات اساسی و بنیادین در ساختار سیاسی اجتماعی حاکم و نظم ارتجاعی استعماری موجود بود. تغییری که آماجش یک انقلاب دموکراتیک با جایگاهی مشخص برای زنان در حاکمیت و دستگاه رهبری سیاسی آن بود. انقلابی که در صورت تحقق، حفظ دستآوردهای پیشین زنان را نیز بیمه و تضمین میکرد.
در دور جدید فعالیت زنان، آنان با حضور رزمنده خود در میدان مبارزه مسلحانه، هر گونه شائبه ضعیفگی و عدم تساوی زن و مرد را عملاً منسوخ کردند.
زنان با حضور فعال در جنبش انقلابی سالهای دهه ۵۰، نه به طرح درخواست تساوی حقوقی که به طرح عملی بازسازی جامعه بر مبنای رد هر گونه استثمار طبقاتی و جنسیتی پرداختند.
این در حالی بود که آماج مبارزه مسلحانه اساساً سرنگونی دیکتاتوری وابسته و جایگزین کردن آن با یک حاکمیت دموکراتیک بود.
بازگشت زن رزمنده به عرصه فعالیتهای اجتماعی
رزمنده زنان مجاهد و فدایی در دهه ۵۰احیاگر هویت حقیقت پیشرفته جنبش برابری و پیشتازان مبارزات نوین زن ایران بودند، زنی که یکبار دیگر و از میان تاریخ غبار گرفته و تحریف شده جنبش زنان در عصر دیکتاتوری، هدف اصیل جنبش خویش را بازیافته و تغییر حاکمیت سیاسی و تثبیت جایگاه زنان در قدرت سیاسی را آماج مبارزات خود قرار داده بود.
این قسمت، معرفی کوتاه شماری از برجستهترین زنان آن دوره است. زنانی که تاثیر عظیم در جامعه ایران بهوجود آوردند
اشرف رجوی
«توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجویی، با موزائیکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم: این سیل خـروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگریزهها که میخواهند جلوی حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند».
این بخشی از سخنان اشرف رجوی از پیشتازان مبارزات زنان و از سمبلهای منحصربفرد مجاهدین است که اینک به اسطورهای در مبارزات زنان ایران تبدیل شده است. او سال ۱۳۳۰در زنجان به دنیا آمد. دانشآموخته فیزیک دانشگاه تهران بود. سال ۱۳۵۰ به مجاهدین خلق پیوست بیآن که خود بداند سالها بعد، نام و یادش، منبع انگیزش هزاران هزار مرد و زن مجاهدی خواهد شد که جز نامی از او نشنیدهاند. در مبارزه با دیکتاتوری شاه سه بار در سالهای ۱۳۵۱، ۱۳۵۳و ۱۳۵۵ دستگیر، زندانی و شکنجه شد و آخرین بار به حبس ابد محکوم گردید.
اشرف هر بار پس از آزادی بلافاصله دوباره به صفوف سازمانش بازگشت و مبارزه را پی گرفت، در سال ۱۳۵۴ از ابتلای عظیم اپورتونیستهای چپنما (خائنان درونی مجاهدین) با صلابت نظری و عملی بیمانندی به سلامت عبور کرد و زنان مجاهد زندانی را در خط اصولی مجاهدین هدایت نمود.
پس از آزادی مجدداً در سال ۱۳۵۵ و در جریان آمادهسازی یک عملیات نظامی، دچار سانحه (انفجاربمب در پایگاهشان) شد و مجروح و بیهوش دستگیر گردید.
چریک افسانهای مجاهدین، اشرف تا پیش از دستگیری، چندین عملیات شهری بر ضد مراکز سرکوبگر دیکتاتوری شاه طراحی، فرماندهی و اجرا کرده بود.
دستگیری مجدد اشرف در شرایطی بهوقوع پیوست که دیگر همه چیز لو رفته بود و برخلاف دستگیریهای قبلی، مخفی سازی و فریب شکنجهگران ساواک ممکن نبود. این بار تنها راه، مقاومت بود و بس! آنهم در حالیکه شنوایی یک گوشش را در جریان انفجار از دست داده بود و از آسیبهای جسمی دیگری هم رنج میبرد.
اشرف که اینک در هیات نه تنها یک رزمنده یا یک سازمانده، بلکه در قامت یک فرمانده پر تجربه ظاهر شده بود، توانست درون زندان به نقطه اتکای دیگر زنان رزمآور سازمانش تبدیل گردد.
اشرف در جریان انقلاب ۵۷و در روز ۳۰دی در میان آخرین دسته زندانیان سیاسی ایران و به همت مردم، از زندان آزاد شد و بار دیگر به صفوف جریان اصیل مجاهدین به رهبری مسعود رجوی پیوست.
اشرف نقطه پیوند مبارزات زنان مشروطه و زنان امروز ایران
اشرف قهرمان در سپیده دم ۱۹ بهمن ۱۳۶۰در یکی از پایگاههای مرکزی مجاهدین خلق در تهران و در مصافی حماسی با پاسداران خمینی به شهادت رسید. نبردی که تماشای صحنههای آن از تلویزیون حکومتی، تمامی ایرانیان را تکان داد و ذخیرهای عظیم برای دهههای آتی انقلاب شد.
دستآوردهای او در مبارزه با دو دیکتاتوری «شاه و شیخ» هویتی بیهمتا به او داده است.
سالها بعد، بزرگترین قرارگاه ارتش آزادیبخش ملی ایران در منطقه مرزی ایران و عراق به نام او، «اشرف» نامیده شد. نامی که اینک با نظریه انقلابی ایجاد «هزار اشرف» یا «هزار کانون شورشی»، نقطه عزیمت هزاران هزار دختر و پسر ایرانی برای نبرد سازمانیافته با فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران شده است.
اشرف بیاغراق نقطه پیوند مبارزات زنان مشروطه و زنان امروز ایران است که با خود و در خود یک میراث ارزنده و پنهان نگاهداشته شده تاریخی را به سلامت از کورهراههای صعب و خونین مبارزه عبور داد و با حفظ امانت به نسلهای تشنهکام زنان پس از خود منتقل کرد.
مرضیه اسکویی
یکی دیگر از زنان نامدار جنبش که سهمی تاریخی در پیشبرد مبارزه انقلابی بهویژه مبارزات زنان دارد «فدایی خلق» مرضیه اسکویی است.
مرضیه زنی روشنفکر، پیشرو و انقلابی بود که در تبریز به دنیا آمد. در محفل مبارزاتی صمد بهرنگی و بهروز دهقانی به فعالیت پرداخت.
بعدها در تهران همراه با جمعی از همفکرانش یک گروه مبارزاتی تشکیل داد و مدتی بعد برای مبارزه مسلحانه با دیکتاتوری وابسته شاه، به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پیوست.
او نه فقط با نوشتهها و بهخصوص با شعرها و با زندگی سراسر مبارزاتیاش بلکه با شهادت قهرمانانهاش در جریان یک درگیری مسلحانه با مزدوران ساواک در سال ۱۳۵۳، تأثیر به سزایی روی تودههای وسیع مردم و بهخصوص بر روی دختران مبارز ایران به جا گذاشت.
مرضیه از جمله زنان انقلابی ایران بود که در جامعه تحت سلطه رژیم شاه که تبعیض علیه زن و بیحقوقی وی یک امر تاریخی بود، با روی آوری به مؤثرترین و سترگترین مبارزه جاری در جامعه ایران یعنی مبارزه مسلحانه، به سهم خود عملاً توانایی و قابلیت زن را در مقابل چشم تودهها آشکار کرد.
بنابراین، او نه تنها بهعنوان یک زن فدایی همراه با دیگر زنان چریک در خدشهدار کردن و درهم شکستن تصور درجه دو بودن زن و در اعتلای مقام زن در جامعه نقش بارزی ایفاء کرده، بلکه با مبارزه خود دوشادوش دیگر چریکها در روند تاریخ به جلو، یا بهقول خود وی در کار ساختن جاده طویل جهان بیطبقه، سهمی بهسزا ادا کرده است.
فاطمه امینی
وقتی دستگیرش کردند، ساواک اعلام کرد هنگام دستگیری کشته شده تا بتوانند با دست باز شکنجهاش کنند، او بهعلت نقشش در ارتباطات درون و بیرون زندان و میان نهادهای تشکیلاتی بیرون از زندان، منبع عظیمی درباره اطلاعات همرزمانش بود:
یک زن، در برابر فوجی از شکنجهگران خونآشام ساواک: نبردی بهغایت نابرابر.
سرانجام روز ۲۵مرداد سال ۱۳۵۴، اولین رزمنده زن ایرانی زیر شکنجههای مأموران ساواک جان باخت، بیآن که حتی یک «ذره» به آنان «اطلاعات» داده باشد. او، فاطمه امینی زن پیشتاز مجاهد خلق بود. زنی که یکه و تنها بر فوجی از گرگهای گرسنه ساواک پیروز شد.
زنی قهرمان، آگاه و روشنبین که از خود نامی بیزوال در تاریخ مبارزات ایرانیان با دیکتاتوری و در مبارزه برای آزادی و برابری باقی گذاشت.
«فاطمه » در مشهد متولد شد، از سال ۱۳۴۱فعالیتهای سیاسی خود را با تشکیل یک انجمن زنان مترقی آغاز کرد. پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی بهعنوان آموزگار مشغول بهکار شد و همزمان به مجاهدین خلق پیوست.
پس از ضربه ساواک در شهریور۵۰ به سازمان مجاهدین که بیش از ۹۰درصد اعضا و کادرهای آنان دستگیر شدند، فاطمه اضافه بر مسئولیت ارتباط دستگیر شدگان با سازمان خارج از زندان، مسئولیت سازماندهی خانوادههای مجاهدین برای حرکتهای افشاگرانه و اعتراضی را هم بر عهده گرفت.
سرانجام روز ۱۶ اسفند سال۵۳، دستگیر و روانه شکنجهگاه شد.
دیکتاتوری سفاک شاه در همان روز دستگیری، اعلام کرد فاطمه کشته شده تا به این ترتیب بتواند با «دست باز» به شکنجه وی تا مرگ، اقدام کند.
فاطمه قهرمان ۵ماهونیم در زیر ددمنشانهترین شکنجههای دژخیمان قرار داشت. آنقدر او را شلاق زدند و آنقدر بدنش را با منقل برقی سوزاندند که در همان اولین ماه دستگیری فلج شد. اما کوچکترین اطلاعاتی به دشمن نداد و هویت خود را نیز، با آن که برای دشمن لو رفته بود،تنها «مجاهد خلق» اعلام کرد.
بدینترتیب فاطمه قهرمان که شکنجهگران دژخیم ساواک شاه را در مقابل پیکر نحیف و فلج خود بهزانو درآورده بود، فاتح و سربلند، روز ۲۵مرداد ۱۳۵۴در زیر شکنجه به شهادت رسید.
او اولین زن رزمندهای بود که در دوران نبرد انقلابی مسلحانه با دیکتاتوری شاه، در زیر شکنجه شهید شد و نامش برای همیشه در دفتر جنبش مسلحانه و انقلاب مردم ایران ثبت گردید.
در سالهای دهه ۴۰و ۵۰ خورشیدی، ورود زنان مجاهد و انقلابی همچون فاطمه امینی، به صفوف مبارزه مسلحانه، گرچه انگشتشمار بود اما آوازه آنان تاثیری ژرف و گسترده بر زنان، بهویژه بر دختران دانشگاهی و زنان روشنفکر بر جای نهاد.
در یکی از صفحات صورتجلسه بازجویی فاطمه در ساواک که بهعنوان یکی از اسناد زرین مبارزات و قهرمانی زنان ایران زمین تا ابد پایدار خواهد ماند، چنین آمده است:
- هویت خود را بیان نمایید:
- من مجاهد خلقم.
- مشخصات پدر و مادر خود را معرفی کنید:
- من فرزند خلقم.
_ محل کار و سکونت پدر و سایر بستگان خود را مشخص کنید:
همان طور که گفتم من فرزند خلقم و محل سکونتم نزد خلق است.
عکسی از یکی از صفحات بازجویی فاطمه امینی در ساواک شاه با خط او و بازجویش
زنان رزمنده دهه ۵۰انقلابیون همهجانبهای بودند که در عمل نشان دادند چه در موضع یک چریک و چه در موضع یک فرمانده عملیاتی و چه در موضع یک عنصر اندیشمند و روشنفکر، توان پاسخگویی همزمان به عموم مسائل عملی و نظری پیچیدهای که آنان را فرا گرفته، دارا هستند.
اشرف، فاطمه امینی، مرضیه اسکویی، صبا بیژنزاده و بهجت تیفتکچی در عمل تضادهایی را حل کردند که حل آنها اساساً در حوزه صلاحیت رهبران یک جنبش بود.
صبا بیژنزاده
فدایی شهید صبا بیژنزاده یکی دیگر از زنان قهرمانی بود که در راه تحقق آرمان آزادی مردم ایران از زندگی خود گذشت و جان بر سر پیمان با زحمتکشان نهاد.
صبا در سال ۱۳۲۷ در شهر مراغه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رسانید. وی سپس در سال ۱۳۴۹ در دانشسرای عالی سپاه دانش «مامازن» در شهرستان پاکدشت استان تهران، به تحصیل پرداخت.
وی در آن سالها و آن منطقه، هر چه بیشتر با فقر و محرومیت مردم ایران و عامل آن یعنی دیکتاتوری وابسته شاه آشنا شد. به این ترتیب، صبا نیز مانند بسیاری از جوانان همدوره خود، بهدنبال تغییر وضعیت موجود رفت تا سرانجام با گروههای پیشتاز آن روزگار آشنا شد.
در همان مسیر، صبا با گروه فدایی شهید نادر شایگان ارتباط برقرار کرد و در سال ۱۳۵۲ به عضویت سازمان چریکهای فدایی خلق در آمد.
صبا بیژنزاده با ایمان به حقانیت مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران و حس مسئولیت پذیریاش به سرعت بهعنوان یک کادر زبده در سازمان چریکها چهره نمود.
او پس از ضربه تیر ماه سال ۱۳۵۵ که حمید اشرف و شماری از کادرهای باسابقه فدایی به شهادت رسیدند و بسیاری از امکانات از دست رفت و ارتباطات مخفیشان بهشدت مختل شد، در چنان شرایطی سیمای جدیدی از زن انقلابی و مسئولیتپذیر و بنبست شکن را بهنمایش گذاشت.
او نقش برجستهیی در بازسازی تشکیلات فدائیان پس از ضربه سال ۱۳۵۵ داشت و در مرکزیت آن قرار گرفت، هر چند که در فاصله کوتاهی بعد از ضربه به شهادت رسید.
آن شیر زن قهرمان در ۸اسفند ۱۳۵۵ در درگیری مسلحانه با مزدوران ساواک جان فدای آزادی و آرمان برابری کرد.
ادامه دارد...
بیشتر بخوانید: